#روژان،_قربانی_یک_رسم_پارت_17
- خانم جان الان...
- همین که گفتم
از فریادی که کشید رو تخت نیمخز شدم و نشستم ، دایه با اکراه و ترس از اتاق میره بیرون موقع رفتن نگاهم میکنه . یکی از دخترا درو پشت سرش می بنده و همونجا کنار در می ایسته ولی اون زن و یکی از دخترا می یان نزدیک تر ، نمی دونم چرا ولی می ترسم . تو چشمهاشون چیزی هست که می ترسم .
- پس تو عروس خون بسی ؟
سرمو میندازم پایین
- بله خانم
- چرا سرتو انداختی پاییین ،هان ، سرتو بلند کن ببینم مردای بی غیرت ایلت کی رو فرستادن به جای تاوان خون پسر من .
وای خدا پس پسر این زن به دست رادمان کشته شده بود ، اون چیزی که تو نگاهش دیدم داغ بود .. داغ اولاد .
- کیاوش شانس آورد حداقل یکم بر و رو داری که بشه بهت دست زد
- خانم من متاسفم
- متاسفی ، تاسف یه خون بس واسه من چه فرقی میکنه .. بیچاره ی بدبخت .. می فهمی خون بس یعنی چی ، میگم برات .
یعنی زجر بکشی ، شوهرت با اکراه بهت دست بزنه ، بره دنبال زنایی که خون بس نیستن
- من ، من تقصیری نداشتم
می یاد جلوتر ، صدای نفس های با حرصشو می شنوم ... دستشو دراز میکنه و موهامو میگه دستشو ومی کشه و با اجبار بلندم میکنه .. احساس میکنم موهام داره کنده میشه ولی حرفی نمی زنه
- پسر من جوون بود .. ناکام بود
romangram.com | @romangram_com