#روژان،_قربانی_یک_رسم_پارت_15
- واقعا ..؟
- ولی اینو بدون اگه دست از پا خطا کنی ، کاری میکنم از زندگی کردن سیر بشی . نمی دونم شاید کیاوش زن دیگه ای تو زندگی اش باشه ، تو حقی نداره حرفی بزنی ، فهمیدی ؟
- بله آقا
- به خاطر وضعیت دو روز می مونی بعد راه می یوفتید . من حرفامو زدم اگه خواستی زندگی آرومی داشته باشی گوش کن و گرنه زندگی رو واست جهنمی میکنم که حتی تو خوابم نمی تونستی ببینی .
- چشم آقا
از جا بلند میشه و میره سمت در ولی برمیگرده و میگه :
- حرفامو یادت نره ، من می تونم اونقدر بد باشم که هر کسی رو تا مرز مردن پیش ببرم ، پس یادت بمونه
- چشم
میره بیرون ، با رفتنش نفس حبس شدمو آزاد میکنم . این که از آقابک بدتر بود .
انرژی ندارم ، چشمامو میبندم و میخوابم .
همه دارن میخندن ، حتی آقابک هم داره با لبخند نگاهم میکنه ، مثل همیشه نوه هاش دورش نشستن و دارن دستاشونو واسه من تکون میدم ، آقابک اما فقط میخنده ...
یکم میرم عقب تر مامان و بابا هم با خنده نگاهم میکنن
چند نفر دارن می یان جلوم ، نمی شناسمشون ، عقب عقب می رم ولی فایده ای نداره اونا دستامو گرفتن و دارن منو با خودشون می بردن
- مامان نذار منو با خودشون ببرن .. بابـــــا
جیغ میزنم ولی توجهی نمی کنن ، میرن طرف آقابک .
romangram.com | @romangram_com