#روژان،_قربانی_یک_رسم_پارت_14
- تاج مرواری بسه .
تو صداش آرامش و مهربونی و در عین حال اقتدار موج میزنه . تاج مرواری با اینکه هنوز عصبانیه ولی حرفی نمیزنه .
- میشه ما رو تنها بزارید ؟
تاج مرواری و دایه از اتاق میرن بیرون .اون مرد می یاد جلوتر و رو مبل میشینه . شبیه آقابک یه جورایی ولی گره ابرو رو صورتش نداره و چه تفاوت فاحشی هست بین داشتن و نداشتن این گره .
- اسمت روژان بود ، درسته ؟
- بله آقا
- من میرحسینم ، فکر میکنم اسممو شنیده باشی
با تعجب نگاهش میکنم ، میر حسین ، پس چرا مثل آقابک نبود ، چرا می تونستم به چشماش نگاه کنم ؟
- اومدم باهات اتمام حجت کنم ، ببین دختر جان نمیخوام دوباره خون ریزی شروع بشه ، نمی خوام دوباره جوون های ایلم تو انتقام آقابک و ایلش بسوزن ، پس اینو بدون این آخرین باری بود که از این کارا کردی .آخرین بار بود که به خودت صدمه زدی . همون دیروز که اومدی تو خونه ی من و به عقد کیاوش دراومدی ، شدی خون بس ، کسی که بین دو تا ایل قرار میگیره واسه آرامش هر دو ایل . پس مواظب کارات باش . صلاح نمیدیدم از اینجا بری ، تو جوونی ، جسوری و از همه مهم تر از ایل آقابک هستی باید اینجا می بودی اما از یه طرف کیاوش و از طرف دیگه عروسم که داغ اولاد دیده باعث شده اجازه بده که بری . اون داغ اولاد دیده و می تونه هر کاری باهات بکنه . با کیاوش برو ولی اینو بدون کیاوش قبولت نکرده ، مثل یه زن میری تو خونه اش و می مونی ، نباید ازش توقع داشته باشی هیچ توقعی ، تو خون بسی و حق هیج حرفی نداری ، یکم زمان میبره تا عادت کنید . کیاوش فقط به خاطر اینکه دوباره خون کسی از ایل ریخته نشه قبول کرد ، پس مواظب کارات باش . نمی خوام مثل زمونه ی قدیم خون بس بشی ولی مطمعا باش اگه حرفمو آویزه ی گوشت نکنی میشه مثل خون بس های قدیم که زجر میکشیدن ، پس ناخلف نباش .فکر میکنم حرف هام اونقدر واضح و روشن بود که جای هیچ ابهامی نذاشته باشم ؟
سرمو میندازم پایین
- بله آقا فهمیدم .
- شنیدم تو تهران درس میخونی ؟
- بله آقا
- اگر خلف باشی و خوب به حرفام گوش بدی اجازه میدم درستو ادامه بدی تا کمتر زیر دست و پای کیاوش باشی
میزاره درسمو ادامه بدم ، این امکان نداره
romangram.com | @romangram_com