#روژان،_قربانی_یک_رسم_پارت_13

یه روزه که تو این خونم ، هیچی نخوردم ، میخوام بمیرم .. دراز کشیدم و رو به سقف نگاه میکنم .. باید یه کاری بکنم ، من این زندگی رو نمیخواستم ، من نمیخواستم خون بس باشم ، نمی خواستم .

رو تخت میشینم و دور و برمو نگاه میکنم ، فکری به ذهنم میرسه ، دنبال چیزی میگردم تا خودمو خلاص کنم ، بلند میشم توی تک تک کشوها رو نگاه میکنم ، چیزی نیست میرم سمت به آشپزخونه که اونطرف اتاق ، چشمم که به تیغ موکت بری می یوفته تو کشو برق میزنه .

بهترین گزینه است ، رگه دستمو میزنم و راحت می شم از این زندگی ، من نمی خوام یه خون بس باشم ، من نمی خوام تا آخر عمرم طلب بخشش کنم اونم به خاطر کاری که نکردم .

تیغ و برمیدارم و دوباره میشینم رو تخت .

میبرم سمت مچ دستم ، می ترسم ولی ترس از آینده اینقدر قوی هست که دیگه چیزای دیگه رو نمی بینم ، اصلا متوجه این نبودم که کارم یه گناه کبیره است .

سوزش دستم منو به خودم می یاره ولی کار از کار گذشته خون بدون لحظه ای درنگ می یاد بیرون ... سریز میشه از رو انگشتام پایین . به دستم نگاه میکنم تازه می فهمم چی کار کردم . چشمام داره سنگین میشه ، سوزشش بیشتر شده می ترسم

چند دقیقه گذشت که افتادم رو تخت ، چشمام به قدری سنگین بود که دیگه تحمل سنگینیشو نداشتم . چشمام بسته میشه .

با احساس سوزش دستم چشمهامو باز میکنم . اولین چیزی که می بینم قطره های سرم که می یاد پایین .

چشمامو می بندم ، زنده هستم .

- بهتره چشماتو باز کنی دختر جوان .

تو حال خودم نبودم ولی میتونستم تشخیص بدم این صدای عصبانی تاج مرواری . آروم چشمامو باز میکنم

- میخواستی خودتو بکشی ، آره ؟

حالم خوب نبود و صدای دادی که میزد حالمو بدتر میکرد .

- میخواستی دوباره خون ریخته بشه ؟ میخواستی یکی دیگه از نوه هام هم قربانی خشونت آقابک بشه که نتونست از خون بسش نگهداری کنه .. آره ؟ تا کجا باید تاوان خاندان تو رو پس بدم ، تا کجا ؟

در اتاق باز میشه و یه مرد نسبتا پیری با دایه می یان داخل .


romangram.com | @romangram_com