#روژان،_قربانی_یک_رسم_پارت_12

سرشو طرف دایه برمیگردونه

- آمادش کن

- چشم

از جا بلند میشه ، جثه ی معمولی داره نه ریز و نه درشت .. به قدری با اقتدار راه میره که یادم میره کجام و زل میزنم به رفتنش .

- به چی نگاه میکنی دختر جان ؟

به خودم می یام و به دایه نگاه میکنم

- ببخشید

با لبخند از رو صندلی بلند می شه و می یاد کنار من میشینه و دستمو میگیره . با تعجب به دستش که رو دستمه نگاه میکنم

- نترس ، اینجا کسی نمیخواد آزارت بده ، خانم دل مهربونی داره ، نگران نباش ، کیاوش خان هم مرد خوبیه مثل پدرش ، بچم حیف شد نتونست عروسی که میخواست بگیره

اینا رو زیر لب زمزمه میکنه ، انگاری که داره با خودش حرف میزنه .

- فردا راه می یوفته اما ما پس فردا میریم ، آخه قرار دخترم بیاد ببینمش و بعد بریم

با ترس دستمو از تو دستش در می یارم بیرون

- نترس دختر جان ، میدونم سخته تاوان پسرای ایل رو تو بدی ولی چاره چیه ، تا بوده همین بوده .

اشک تو چشمام جمع میشه ، سه روز پیش که از تهران راه می یوفتادم فکر نمیکردم دو روز بعدش تو یه خونه ای به عنوان خون بس نشسته باشم .

فکر نمیکردم بها بدم واسه دختر بودنم و چه بهای سنگینی بود .. به سنگین کل زندگیم .


romangram.com | @romangram_com