#روژان،_قربانی_یک_رسم_پارت_11

- چند سالته دختر جان ؟

- بیست و سه سالمه

- خوب اونقدر بزرگ شدی که بفهمی ، برادر تو یکی از نوه های منو کشته و باید تاوان پس می داد ولی تو رو به جای تاوان فرستادن خونه من . نمی خواستم یکی از نوه هام هم قربانی دشمنی با آقابک بشه ، به خاطر همین قبول کردیم بیای ، کیاوش از پسر بزرگمه پس برامون خیلی اهمیت داره ولی چاره ای نبود نمی خواستم دوباره خونه کسی ریخته بشه ، چه آرزوها داشتم واسش ولی الان تو خون بسشی .میخوام حالا که دارید میرید حواست باشه به کارات ، یاغی باشی با من طرفی کاری می کنم که از زندگی کردن سیر بشی . کیاوش مخالف خون بس گرفتن بود ، میخواست زنشو خودش انتخاب کنه ، پس هر کاری که میکنه تو حق حرف زدن نداری .

دارم با بهت نگاهش میکنم ، مگه این زن نیست ، . چه با اقتدار صحبت میکنه ، چه کسی حمایتش میکنه که داره با این قدرت حرف میزنه .

نمی فهم حرف هاشو ، کجا میخواستم برم ؟

- چرا اینجوری منو نگاه میکنی ؟

سرمو میندازم پایین و جواب میدم

- ببخشید خانم

- جواب من این نبود .

- من ... من .. کجا میخوام برم ؟

- آهان ، تهران . کیاوش من اونجا زندگی میکنه و ازش خواهش کردم تو رو با خودش ببره ، اون شوهرته و تو باید کنار اون باشی .

از کلمه شنیدن شوهر سیخ میشینم

- تنها نمی فرستمت ، میدونم تو تک نوه ی آقابکی پس حتما خونه داری بلند نیستی دایه باهات می یاد ،از بچگی کیاوش بزرگ کرده باهات می یاد پس جای نگرانی نیست . حرفامو متوجه شدی ؟

- بله خانم

- خوبه


romangram.com | @romangram_com