#رز_سیاه_پارت_72
نفسم رو صدا دار خارج کردم و شالم رو هم روی تخت انداختم ..
من الان تنها با یه تاپ سفید ساده با یه شلوار ساتن مشکی بین مرز بالکن و اتاق ایستاده بودم!.
اخرین قدم رو هم برداشتم و وارد بالکن شدم.
چشم هامو بستم و عمیق نفس کشیدم.
اروم پلک هامو باز کردم و به منظره روبروم خیره شدم.. اگه بگم زیبا نبود دروغ گفتم ...چراغ های رنگارنگ شهر توی تاریکی شب میدرخشید نگاهم به ساختمان بلند روبروم افتاد دور بود اما راحت میتونستم تشخیص بدم که چیه
برج میلاد!!!
منکر زیبایی این شهر نمیشم متظره روبروم واقعا زیبا و ارامش بخش بود..
اما من دلم لک زده بود برای خوردن سیمیت (یه نوع شیرینی ) با چای داغ لب ساحل..
چرا حامد همراه ما بالا نیومد ؟ اصلا چرا به اون دختر کلید نداد!
چهراش جلوی چشم هام رنگ گرفت زمزمه کردم
هانیه پارسا دختر کوچولوی امیرعلی پارسا...
رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۵۷]
[فوروارد از کانال صلیب عشق]
#پارت119
نفس عمیق کشیدم و برگشتم داخل اتاق اما در بالکن رو همچنان باز گذاشتم!
برای تهویه هوای اتاق لازم بود...
نیاز شدیدی به دوش گرفتن داشتم!
اما متاسفانه لباسی برای پوشیدن نداشتم!!!
امیدی نداشتم اما محض کنجکاوی به سمت کمد رفتم و بازش کردم .بادیدن لباس های اماده و تا شده چشم هام گرد شد...
کاغذ روشونو برداشتم ...
میدونستم همیشه عادت به دوش گرفتن بعد از خواب داری..
حتما میپرسی از کجا... خب راستش من شب ها برای چک کردن سلول ها میومدم و تورو نمیدیم یه شب همه جا رو دنبالت گشتم و توی حمام پیدات کردم...
چند شب بعدی هم همونجا پیدات کردم
این لباس ها مال توع دوش بگیر و با ارامش بخواب.
شبت بخیر _ حامد
اگه بگم دهنم باز نمونده بود دروغِ گفتم !
کاغذ رو مچاله کردم و انداختم داخل سطل زباله اتاق...
لباس هارو برداشتم در کمال تعجب ست لباس زیر مشکی رنگی رو هم زیرشون دیدم..
نو بودن ! مثل بقیه تیکه ها!!مارکشونو کندم و به سایزش نگاه کردم..
اوه خدای من دقیقا سایزم بود!!!!
ولی اون از کجا میدونست!
یه لحظه متن نامه برام مرور شد..
نکنه اون شبا منو تو حموم دیده باشه!!
وای نه ...
دستم رو روی سرم گذاشتم و دور خودم چرخیدم و لبه تخت نشستم..
وای خدایا نه!اووف حالاچطکری تو صورتش نگاه کنم!!!
اوف اوف اوف... مردک احمق!
نگاهم دوباره به لباسا افتاد .. دوباره چشم هامو بستم. و نفس عمیق کشیدم
ظاهرا چاره دیگه ایی نداشتم!داشتم؟ معلومه که نه!!!
با همون چشم های بسته لباسارو چنگ زدم و وارد حموم شدم..
نگاهم به وان گوشه افتاد ..
همیشه از دوش گرفتن و ولو شدن توی وان نفرت داشتم!
پس طبق عادتم هر دوشیر رو همزمان باز کردم و زیر دوش ایستادم..
برخورد قطرات اب روی پوستم احساس خوبی رو بهم منتقل میکرد..
اخیش راحت شدم ....انگاری تمام خستگی های در طول روزم از تنم بیرون رفت!
رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۵۷]
[فوروارد از کانال صلیب عشق]
#پارت120
حوله رو از روی سرم کنار زدم،تقریبا
موهام خشک شده بود.
روبروی ایینه ایستادم و به چهره داغونم بین یه عالمه موهای شلخته و بهم ریخته نگاه کردم.
یه لحظه خودم از دیدن قیافم وحشت کردم!
کشوی دراور رو باز کردم و چشمام از دیدن یه شونه نو برق زد!
سریع جلدش رو باز کردم و شونه رو توی موهام کشیدم .
بعد از تموم شدن کارم مجددا نگاهی به خودم انداختم و لبخند رضایت روی لبم اومد.
اما سریع محو شد و از بین رفت.
دستی به موهای بلندم کشیدم و با خودم گفتم.
انقدر از خودت قافل بودی که الان شبیه تارزان شدی!
همیشه موهام کوتاه بود. ازموی بلند بیزار بودم!
دوباره کشو رو باز کردم و محتویاتش رو زیر رو رو کردم.
به قیچی توی دستم خیره شدم.
صدای کوبیده شدن در باعث شد از فکر خارج شدم.
قبچی رو توی دستم فشار دادم . به سمت در رفتم،از چشمی نگاه کردم و با دیدن حامد متعجب درو باز کردم.
_سلام
romangram.com | @romangram_com