#رز_سیاه_پارت_71


با رسیدن حامد حرف هامون نیمه تموم موند...



_پاشین



به طرف هر کدوم مون یه کلید انداخت و گفت



_استراحت کنین و راس ساعت ۶صبح پایین باشن..

نگاهی به ساعت مچیش انداخت و گفت





_از الان شما ها ۸ ساعت فرصت دارین

تمام خدماتتونم پرداخت میشه میتونید هرچی که میل دارین سفارش بدین..



نگاه خسته شو روی تک تکمون انداخت



_تاکید میکنم۶ صبح...





صدای نوید که دقیقا کنارم بینیشو بالا میکشید عصابمو بهم میریخت...

نگاه ترسناکی بهش انداختم که گفت





_خبر مرگ پاییز با این اومدنش سرما خوردم رفت پی کارش بابا اه...



این بشر چقدر پرو بود!



_پاییز که میاد و میره اما متاسفانه نمیدونم کی تاریخ مصرف تو تموم میشه !

هر روز تو مخی تر از دیروزی...



_اع حامد ببین این چی میگه؟؟



حامد نگاهی به ما دوتا انداخت و دستش رو به نشونه سکوت جلوی سارا نگه داشت...



خیلی دلم میخواست بدونم بهش چی میگه...



_نوید بیا برو بالا انقدر حرف نزن...



اخ خداروشکر که منو از دستش نجات داد وگرنه نوید ادمی نبود که کوتاه بیاد و اگه پاش می افتاد تا خود صبح بحث میکرد...



رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۵۷]

[فوروارد از کانال صلیب عشق]

#پارت118



پشت سر نوشین وارد اسانسور شدم و دکمه8رو فشار دادم....



نگاهم به سارا افتاد که درحال مرتب کردن شالش بود...



خوان خمیازه صدا داری کشید و چشم هاشو مالش داد





نوشین_ ماشالله!چه خبرته برادر من!



خندید



_معذرت میخوام یه هویی شد..



سارا چشم غره ایی به نوشین رفت و لبخند مصنوعی روبه خوان زد ..



سعی کردم نگاشون نکنم و خودم رو با صدای موزیک مذخرف اسانسور سرگرم کنم...



به کف خیره شدم ....



_اووف پس کی میرسیم



رکسانا_ اع انقدر غر نزن دیگه ابجی..



_خب من گشنمه



نگاهی به شماره های بالای در انداخت و گفت



_یکم دیگه تحمل کن خواهر خوشگلم الان میرسیم و یه غذای خوشمزه میخوری..





با حس گرمای دستی به خودم اومدم



_چیه چیشده؟!



سارا_کجایی تو دختر میدونی چند بار صدات زدم...



_معذرت میخوام متوجه نشدم



نوشین_ساعت خواب!!!



از جلوم رد شد و تنه ارومی بهم زد

دستی به صورتم کشیدم و اخرین نفر از اسانسور خارج شدم... هر کس به سمت اتاق خودش رفت...

نگاهی به اوریز روی کلیدم انداختم



562

تک تک شماره روی در هارو خوندم و اتاق خودم رو پیدا کردم.



کلید رو توی قفل چرخوندم و وارد اتاق شدم..

سکوت و تاریکی اتاق رو فقط صدای پاشنه های کفشم میشکست....

دستم رو روی دیوار کشیدم و در نهایت به کلید برق رسیدم...فشارش دادم و اتاق روشن کردم...

تخت دونفره با روتختی شیری کمد و ایینه ...بهمراه یه میز و دوتا صندلی عروسکی....



ساده ولی زیبا...

جلو رفتم و مانتمو از تنم دراوردم و تقریبا روی تخ پرتش کردم...

پرده بی رنگ و روح رو کنار کشیدم و در بالکنو باز گذاشتم...



اولین چیزی که توی گوشم پیچید صدای بوق متمدد ماشین ها بود..




romangram.com | @romangram_com