#رز_سیاه_پارت_70
ولی نه به وحشت ناکی صبح!
از گوشه چشم نگاهی به حامد
انداختم با چشم های ریر شده نگام میکرد ...
وقتی متوجه چشم بازم شد
سرش رو سوالی تکون داد...
لبخند زدم و و سرم رو به معنای
هیچی تکون دادم.
رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۵۷]
[فوروارد از کانال صلیب عشق]
#پارت117
حرکت های اروم ماشین باعث میشد خوابم بگیره!
عجیب بود با اینکه تمام طول راهو خواب بودم بازم خوابم می اومد!
با متوقف شدن ماشین چشم هامو باز کردم و دستی به صورتم کشیدم..
ینی اینا تمام طول راه ساکت بودن؟!
اخی چه بچه های با شعوری !
خواب کوتاهی بود اما سرحالم کرد..
نگاهی به هتل روبروم انداختم.. عالی بود یا بهتره بگم با شکوه بود!
نگاه گذرایی به بقیه انداختم و بدون جلب توجه کنار خوان راه افتادم...
حامد_لابی منتظر باشین تا من بیام..
تا اخرین لحظه ایی که ازمون دور شد نگاش کردم .. وقتی مطمعا شدم که از دیدم خارج شده فرصت رو غنیمت دونستم و به اون دختر نزدیک شدم
اسمش رو شغلش رو همه چیز زندگیشو از لحظه تولدش میدونستم اما نزدیکش روی مبل نشستم.
نگاه مهربونی بهم انداخت و خودش سر حرفو باز کرد
_اسمت چیه؟
لبخند محوی زدم و توی چشماش دقیق شدم ..این عادت من بود حقیقت رو از چشمای ادما میخوندم..
_رز
چشمای سیاهش و رنگ مو و شرقی بودنش تضاد قابله توجی در مقابل قیاسش با من بود....
_اهل کجایی؟
_ایران
شروع کرد به فارسی صحبت کردن و لحنشو صمیمی تر کرد...
_اع پس مقیم همین جایی!اهل کجایی ؟؟
_شیراز
_واو پس دختر شیرازی هستی!شنیده بودم دخترای شیراز زیبا هستن اما الان واقعیتو میبینم..
اشاره ایی به نوشین و سارا که هواسشو به اطراف بود کردم و گفتم
_اونام اهل شیرازن
نگاه متعجبی بهشون انداخت و گفت..
_پس فقط خوان توی این کشور غریبه..
_درسته
_تو میدونی خوان اهل ایتالیاس؟
_اره تقریبا همه چیو دربارش میدونم اینکه با خانوادش رابطه خوبی نداشته مادرش رو از دست داده و برای فرار از پدرش عضو رز سیاه شده...
_چه اطلاعات دقیقی
هنوزم تعجب رو میشد توی چهرش خوند .. خندم گرفته بود و از طرفی بهش حق میدادم... عجیب بود حتی برای خودم هم نزدیکی انقدر و وابستگی به خوان عجیب بود!
شایدم نه شباهت اون به برادرم کافی بود!
شاید...
چهره ها شباهت ها اه اه لعنت به این همه شباهت و نزدیکی...
شباهت من به مادرم گند کشید به ایندم
گاهی اوقات ارزو میکنم کاش بتونم این چهره رو نابود کنم تا هروقت جلوی ایینه می ایستم.
برام تداعی نشه مسبب تمام این غداب و سیاهی تنها صورتمه...
شباهت،شباهت چهر ها اینده مونو نابود میکنه شایدم بسازه!!
0
از دور متوجه نزدیک شدن حامد شدم..
شباهت اون به پدرش اون رو نابود میکنه درست مثل من....
نگاهی به دختر کنارم انداختم...
_ خوان مسعول اموش من بوده
_که اینطور...
romangram.com | @romangram_com