#رز_سیاه_پارت_59
نوشین- هیچ معلوم هست چی دارین میگین؟ یه ادم به قتل رسیده و شما خیلی راحت به فکر برنامه های خودتونین؟
نوید- داد نزن
نوشین- خفه شو هر کار دلم بخواد میکنم، انقدر داد میزنم که همه بفهمن چه ادم کثیفی هستی.
سارا اروم هنوز یه گوشه ایستاده بود و اشک میریخت ،طبیعی ترین حالت ممکن رو به خودم گرفته بودم و فقط نگاه میکردم.
حامد با دو قدم بلند خودش رو به نوشین رسوند ، و دستشو رو گلوی نوشین فشار داد و با یه حرکت چسبوندش به دیوار.
حامد- خوب گوشاتو باز کن ببین چی میگم دختره عوضی، من اولین بارم نیست که جنازه میبینم ،حتما اون دختر یه قلطی کرده که خفش کردن .
الان اولویت من فقط کارم و قولیه که به یه کشور دادم ،سالهاست این کارمه ، پس صداتو برای من بلند نمیکنی فهمیدی؟
چشمام گرد شده بود، اولین باری نبود که حامد رو عصبانی میدیدم اما تعغیر یه هویش متعجبم کرده بود.
صورت نوشین از ترس بی رنگ شده بود و تو جواب حامد فقط سرش رو تکون داد.
- خوبه حالا شدی یه دختر خوب، نوید.
- بله
- ترتیبی بده جنازرو بعد از ورود ما منتقل کنن ایران.
- چشم.
- همه برید بیرون و تا نیم ساعت دیگه توی سالن اصلی حاظر باشین.
بی حرف دنبال سارا از اتاق خارج شدم.
وارد سلول شدم، سارا روی تخت نازگل نشست و با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن.
چشم هامو تو کاسه سرم چرخوندم و به سمت تختم رفتم، ساک لباس هامو از زیرش بیرون کشیدم و بعد از برداشتن لباس های لازم تصمیم گرفتم برم دوش بگیرم .موقعه خروج از سلول سینه به سینه نوشین شدم.
به چهره داغونش نگاه کردم.
- من واقعا متاسفم نوشین هنوزم باورم نمیشه، نازگل دختر اروم و ساکتی بود خدا رحمتش کنه، با اینکه مدت کوتاهی اونو شناختم اما بازم بهت تسلیت میگم غم اخرت باشه.
- ممنونم، ولی من اون اشغالی که این کارو کرده رو پیدا میکنم و بعد با دستای خودم اتیشش میزنم، نازگل برای من خیلی عزیز بود، مرگش داغ سنگینه واسم غصم میخورم که انتقامشو میگیرم.
خونسرد به چشم هاش نگاه کردم، من این حسو خوب میشناختم.
نفرت بود رنگی توی چشم هاش بود سیاهی نفرت بود.
تو دلم در جوابش گفتم
اگه پیداش کردی! یا اگه تا اون موقعه هنوز نفس میکشیدی حتما این کارو بکن.
اما چیزی که به زبون اوردم خلافش بود.
- درکت میکنم از دست دادن کسی که برات ارزش داره داغ بزرگیه. من برم فعلا کار دارم ، انجامشون دادم برمیگردم تا باهم بریم به سالن اصلی.
- باشه برو
رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۵۴]
[فوروارد از کانال صلیب عشق]
#پارت100
حموم خالی بود، تعجبی ام نداشت.همه در حال اماده شدن بودن، زیر دوش ایستادم و شیر ابو باز کردم.
با برخورد قطرات خنک اب روی تنم چشم هامو بی ختیار بستم.
بازم خاطرات لعنتی توی سرم تکرار شدن انگار قسم خورده بودن نابودم کنن.چهره امیرعلی با اون اسلحه هرگز از ذهنم پاک نمیشه، التماسای مادرم برای نجات جون ما و صدای شلیک گلوله مثله ناقوس توی سرم میپیچید.
سرم رو رو به دوش گرفتم و دستم رو ری قفسه سینم فشار دادم. نه امکان نداشت که فراموش کنم.
دیشب برای همیشه معصومیت من از بین رفت، من با کشتن نازگل برای باز کردن راهم تبدیل به یه گرگ بی رحم شدم که طعمش براش هیچ فرقی نداشته باشه و تنها برای زنده موندن و رسیدن به هدف هرکسی با هرچیزی که مانعش بشه رو بدره.
حوله کوچیکم رو روی موهام انداختم و به سمت سلولم راه افتادم.موهام حسابی بلند شده بودن و کلافه ام میکردن.
نوشین- اومدی؟
- چیه میخواستی مثل نازگل برم و دیگه نیام؟!
سارا- خدانکنه زبونتو گاز بگیر.
نوشین چشم غره ایی بهم رفت وگفت
- مذخرف نگو دختر منظورم این نبود.
- حالا هرچی! حاضرین؟
فقط به تکون دادن سرشون اکتفا کردن.
- یالا پاشین تا صدای حامد رو در نیاوردین.
نوشین- مردشور ریختشو ببرن.
رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۵۵]
[فوروارد از کانال صلیب عشق]
#پارت101
ابروهامو با تعجب بالا دادم و بهش نگاه کردم. طلبکارنه نگاهم کرد و گفت
- چیه؟!
شونه هامو با بیقیدی بالا انداختم .
- هیچی!
romangram.com | @romangram_com