#رز_سیاه_پارت_58
با چشم های گردبه جسد نازگل نگار میکرد،جلو اومد و نوشین رو کنار زد.
سرش رو تکون داد و رد طناب رو دور گردنش دید.
اروم گفت اما من شنیدم.
- لعنتی..
نوید- حامد اینجا چه خبره..
جملش نیمه تموم موند با چشمای گرد به نازگل نگاه میکرد.
رو به همه ما گفت
- اینجا چه خبره؟
انگار نوشین با حرف نوید اتیش گرفت، داد زد طوری که حس کردم حنجرش پاره شد.
- نمیبینی؟ مرده.
حامد هنوز شکه بود. سرش رو بلند کرد و بهم نگاه کرد.چونمو لرزوندم و به نازگل نگاه کردم.بازم یه قطره اشک دیگه...
تقریبا همه دورموم حلقه زده بودن.
نوید زانو زد و نگاهش به گردن نازگل افتاد.
اخم کرد.
- خفش کردن.... وای وای خدایا روز اخری این دیگه چه بلایی بود...
زمزمه زیر لبش رو میشنیدم.
حامد با صدای بلند گفت
- برانکارد بیارین ... بقیه سریع از اتاق برین بیرون.تا ۳ میشمرم هیچکسو نبینم! سریع خلوت کنین.
زود باشین یالا.
سارا- اخ خدایا جیگرم داره میسوزه ،نازگلم عزیزم ،خواهرم،پاشو قربونت برم ،پاشو بگو کی دلش اومده این کارو باهات بکنه ،پاشو قربون اون دل مهربونت برم.
سرعت چکیدن اشکام زیاد شد .
منم خواهر داشتم منم دل داشتم عاطفه داشتم ،خانواده داشتم، ولی الان هیچی ندارم، نابود شدم.
سیاهی و نفرین اون گلای لعنتی زندگیمو از هم پاشوند.
کی جواب داد؟ کی مرحم جیگر خونم شد؟
هیچکس!
بسه هرچقدر داغ دیدم بسه، از امروز به بعد من فقط داغ میدم.
داغ میزارم رو جیگر هرکسی که باعث این نفرت تو وجودمه.
رز مرده ،دختری که دیشب جون یه انسان رو گرفت،ثمره نفرین و سیاهی همون رزهای سیاس.
دو نفر همراه برانکارد وارد اتاق شدن ،حامد و نوید نوشین و سارا رو کنار بردن و نازگل رو روی برانکارد گذاشتن.
برای اخرین بار به چشم های بسته نازگل نگاه کردم ،زمزمه کردم...
برو به جهنم...
پارچه سفید بلندی رو روی تمام تنش کشیدن و از اتاق خارجش کردن..
نوشین- وای وای باورم نمیشه خدایا نه باورم نمیشه....
توی اتاق راه میرفت و موهاشو چنگ میزد،چشم هامو ریز کردم و دستی به صورت خیسم کشیدم.
اخی همدست کثافت کاریاش مرده بود!
شرمنده نوشین جان اما عمر نازگل جونت به پایان رسیده بود.
حامد- همتون دنبال من بیاین.
خیلی اروم همه وارد اتاق شدیم و نوید درو بست.
حامد- به کسی ام شک دارین؟
سارا با بغض سرش رو تکون داد.
- اخه کار کی میتونه باشه؟!
نوشین- نمیدونم .اون با کسی دشمنی نداشت.
نوید- هر اتفاقی افتاده همینجا دفن میشه ما اینجا امکانات پزشک قانونی نداریم و نمیتونیم اثر انگشت بگیریم. هر کاریم که بکنیم کار از کار گذشته، نازگل زنده نمیشه. ما امروز به ایران میریم و ماموریتو شروع میکنیم.
تمام مدت تو سکوت به بحثشون گوش میدادم.
نوشین نگاهی به حامد انداخت.
حامد کلافه دستش رو رو چشم هاش فشار داد و گفت
- حق با نویده خدا رحمتش کنه. اماده باشین چند ساعت دیگه تمام گروه ها حرکت میکنن.
رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۵۴]
[فوروارد از کانال صلیب عشق]
#پارت99
romangram.com | @romangram_com