#رز_سیاه_پارت_54
وقتی مطمعا شدم هر دوی اونا رفتن از تونل بیرون اومدم.
نوید گفت که رز نیمه شب دوباره به دیدنش بره! باید امشب هم حرف هاشونو میشنیدم و بعد به نوشین خبر میدادم ،شاید از جریان سارا خبر نداشت.
دستی به سرو وعضم کشیدم و به سمت سالن تمرین رفتم.
رز هم کنار نوشین ایستاده بود پ داشت تمرین تیر اندازی میکرد.
باید اعتراف کنم بازیگر ماهری بود.
بدون جلب توجه جلو رفتم و مشغول تمرین شدم.
نوشین- هووووی با توام.
نازگل- هان منو صدا زدی؟
- هیچ معلوم هست کجایی ؟
- رفتم دستشویی ،صف شلوغ بود.
با چشم غره نگاهشو ازم گرفت و به کارش ادامه داد.
خاک توسرت نوشین اگه بدونی چه بلایی سرمون اومده ،الان بر و بر مثه گوسفند واسه من ادا نمیایی!.
باید مطمعن میشدم و بعد بهش میگفتم.
اره این بهتر بود....
رز
رفتار نازگل عجیب شده بود .طرز ترسناکی نگاهم میکرد .
احساس خوبی نسبت به این نگاه ها نداشتم.
اون روز هم تمرین ها بخوبی انجام سد و دوساعت بعد از شام طبق روال هرشب راس ساعت۲۳ خواموشی اعلام شد.
وقتی از عمیق شدن خوای دخترا مطمعا شدم از سلول خارج شدم.
خداروشکر تمرینا کار خودشو کرده بود و خستگی اونارو تسلیم خواب کرده بود.
نازگل
وقتی صدای نزدیک شدن قدم های رز رو شنیدم خودم رو بخواب زدم .
وقتی از خارج شدنش مطمعا شدم بصورت نامحسوس دنبالش رفتم.
از سلول ها رد شد و به سمت تونل های انتهایی رفت. تمام مدت اروم دنبالش رفتم روبروی یکی از اتاق ها ایستاد و در زد.
حامد در رو باز کرد و اون داخل رفت.
جلو رفتم و گوشم رو به در چسبوندم ،صدا ها واضح نبود اما مبشنیدم.
نوید- بالاخره اومدی؟ فکر کردم خوابت برده.
- نه بابا چه خوابی باید مطمعا میشدم که اونا خوابشون برده.
حامد- کار خوبی کردی احتیاط شرط عقله.
نوید- خب همایونی که گفتمو یادته؟
- اره یادمه.
حامد- همایون دشمن قدیمی منه. کدورت بین من واون مربوط به یه جریان قدیمیه.
ماموریتی که نوید همراه نوشین رفته بود. یا بهتره بگم سر گروه اون باند همایون خرم بود.
- عجب. کی هست حالا این ادم؟
- اون از فروش مواد مهدر بگیر تا قاچاق دخترای مردم و هزار کثافت کاریه دیگه انجام داده. بزرگترین مهرهش پسرشه، هارون خرم.
پوشه ایی رو باز کرد و دوتا عکس از لابه لاش در اورد و روبروم گذاشت.
به عکسا اشاره کرد و گفت
- اینم عکس این پدروپسر شیاد.
نوید- پسره از پدرش کثیف تره هدفش خراب کردن زندگی دخترای معصوم و پول شوییه.
به چشمام اعتماد نداشتم .هارون خرم همون کسی بود که وارد شرکت پدرم شد و زندگی رکسانا رو از هم پاشوند. وای خدای من این امکان نداشت .اخه بابا چه سر و سری با همایون میتونه داشته باشه، هیچ خلافی تو کار بابا نبود. اما با حرفای حامد حس میکردم ضربان قلبم از حرکت ایستاده.
اره خودش بود.
محال بود من این چهره رو فراموش کنم.
romangram.com | @romangram_com