#رز_سیاه_پارت_49




نه احمد نه محسن و نه خانواده پدریم چیزی رو بهم نگفتن مطمعا بودم احمد از حقیقت خبر داره و دم نمیزنه اونقدر ها هم وقت نداشتم که حرف از اون بکشم.

حالا تنها راه من نازنین بود همسر امیر علی بزرگترین قربانی این داستان اخرین امید من اون بود و برای پیدا کردنش تنها پل ارتباطی من حامد بود .حالا که به دروغ گذشته مو براش اشکار کرده بودم الان زمان این بود که اعتمادش رو جلب کنم.



رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۵۳]

[فوروارد از کانال صلیب عشق]

#پارت88



اونشب همراه نوشین به سلولم برگشتم و عادی برخورد کردم.



سارا- اع رز اومدی کجا رفتی دختر نگرانت شدم.



اضطراب توی چهرش بیداد میکرد دلم میخواست جلو برم و یه سیلی با تمام قدرتم بکوبم توی صورتش اما نه الان وقتش نبود...



واقعا باید از حامد بابت هوشیار کردنم تشکر میکردم...



- چیزخاصی نشد چند تا سوال بیهوده پرسید و بعدشم گفت میتونم برم.



نازگل- تو خوبی نوشین؟



دقیق به چهرش نگاه کردم رنگ به رخسار نداشت واقعا مامانم راست میگفت که رنگ رخسار میدهد خبر از سر درون.



بی تفاوت از کنارش رد شدم و به سمت تختم رفتم یه لحظه متوجه چشمک نوشین به سارا شدم ، لبخند نامحسوسی زدم و‌ دراز کشیدم یه حسی بهم میگفت معمای نوشین فقط با نوید حل میشه باید با اون حرف میزدم. همین امشب!





حامد





نوید- چرا بهش حقیقت رو گفتی رو چه حسابی به این دختر اعتماد میکنی؟





- نمیدونم نوید یه حس خیلی قوی نسبت بهش دارم انگار سال هاست که اون رو میشناسم‌.



- تو خبر مرگت دوساله از این ساختمون بیرون رفتی؟ اصلا رنگ دختر به چش دیدی که حالا واسه من احساساتت گل کرده؟





حامد نگاه دلخوری به نوید عصبانی انداخت.



- ده جواب بده چرامثه بز منو نگاه میکنی!





- نوید چه ربطی داره. تو اون لحظه چهره شو نمیدیدی خودت خوب میدونی من بیگدار به آب نمیزنم من مطمعا نم اینا با یه هدفی سراغ ما اومدن .



- اونو که صدر باره میگی



- پس صبر داشته باش اینی که من دیدم ساده تر از این حرفاست تمام خانوادشو از دست داده هدفی نمیتونه داشته باشه اما اون دوست دختر تو یا بهتره بگم خریت ۵ سال پیشت، الان اومده که حالتو بگیره، پس صبور باش تا از هدفش با خبر بشی .اون یکیم که زن آرمانیه که خودت میشناسیش! زده زن آرمانو کشته ۴ سالم زندان رفته از اون قشنگ ترش اینه الان زن ارمانه به نظرت غیر معمول نیست؟





رز- چرا غیر معموله!



با شنیدن صدای شخص سوم به ورودی اتاق نگاه کردند این موقعه شب رز اینجا چه میکرد!





نوید تای ابروانش را بالا داد و قبل از حامد به خود امد.



- تو اینجا چیکار میکنی؟ ساعتو نگاه کردی؟!!



- اره ساعت ۳:۸ ،باید باهات حرف بزنم.



- بامن؟



- اره تو فقط از حقیقت خبر داری.



حامد- منظورت از حقیقت چیه؟



جلو رفت و صندلی مقابل نوید را بیرون کشید .حامد درست میان ان دو بود و حرکات هر دو را زیر نظر داشت.



- نوشین یه حرف هایی بهم زده میخوام صحت حرفاشو بفهمم.



- بسیار خب میشنوم.



لبم رو تر کردم و بعد از مکث کوتاهی ...



رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۵۳]

[فوروارد از کانال صلیب عشق]

#پارت89





شروع کردم به تعریف ماجرا اما اینبار حقیقت رو گفتم...





- ببین من زندگی ارومی داشتم تازمانی که یه موج یا بهتره بگم ناقوص مرگ کل زندگیمو نابود کرد.





- از جریان مرگ خانوادت خبر دارم و باید بگم متاسفم ،حالا برو سر اصل مطلب.



حامد- صبر کن ،بهتر نیست من سوال کنم و تو جواب بدی ،فکر کنم بدونم هدف نهایت چیه!





- بسیار خب من مشکلی ندارم بپرس.





- پدر و مادر تو اهل ایران درسته؟



- اره درسته



- شغل پدرت صادرات طلا و طراحی جواهرات بوده، تو هیچ شناختی از کسی که بهتون حمله کرد نداری؟





توی دلم به افکارش پوزخند زدم.اون شک کرده بود!




romangram.com | @romangram_com