#رز_سیاه_پارت_48
- دختر خوب من باید این سوالو ازت بپرسم خیلی از شب گذشته تو اینجا توی این تونل تاریک چیکار میکنی؟
این چه حال و روزیه چرا گریه میکنی؟
دستی به صورتم کشیدم و از جام بلند شدم.
- چیزی نیست فقط یکم حالم خوب نبود احتیاج داشتم تنها باشم اصلا متوجه گذر زمان نشدم.
- الان بهتری؟
- اره خیلی بهترم.
- خداروشکر ،پس بلند شو باید برگردیم به سلولامون وقت خوابه الان خواموشی میزنن.
رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۵۳]
[فوروارد از کانال صلیب عشق]
#پارت87
- باشه بریم.
با لبخند دستم رو دور شونش انداختم و از تونل خارج شدم.
رز
نمیدونستم باید بخندم یا سرم رو بکوبم به دیوار!
اونا منو گول زده بودن و
خیلی راحت به ریشم میخندیدن،اوه خدای من
چقدراحمق بودم.
- داری دروغ میگی سارا زندان نرفته .
- چه دلیلی. داره که دروغ بگم؟
- چون من از واقعیت خبر دارم.
- جدا خب بگو منم بدونم.
- مرگ همسر ارمان یه اتفاق بوده.
- بله من دفاعیه سارا رو خوندم .خودشم همین رو گفته. اما ارمان ازش شکایت کرده و سارا به مدت ۴ سال زندان بوده.
اگه بگم مغزم سوت میکشید دروغ نگفتم! انگار یه خواب بود.
- تو مطمعنی؟
خندید ...
- تو خیلی ساده ایی دختر.
- اما اخه...
- اخه ایی وجود نداره...تو گول خوردی.واقعیت همینه.
دستام رو روی سرم گذاشتم و دو قدم به عقب برداشتم. دقیقا روزی برام تداعی شد که سارا رو دیدم اره خودش بود ،من با کمک ایگیت ادرس خونه خانواده پدرم رو پیدا کرده بودم و برای بدست اوردن سر نخ به دیدنشون رفتم . اون روز وقتی از تاکسی پیاده شدم سارا رو دیدم اما فکر کردم یه اتفاقه و به راهم ادامه دادم.
- ایگیت خواهش میکنم
- باز چی توی فکرته؟
- من ۴ ماهه به هر دری میزنم به بن بست میخورم نمیتونم از احمد حرف بکشم.تمام اتاقشم گشتم اما به چیزی نرسیدم.این اخرین راهه کمکم کن...
- شاید چیزی نیست که بهش برسی .رز امیر علی درست چند ساعت بعد از اون اتفاق خودشو همراه ماشینش انداخته توی دریا طبق گزارش پزشکی اون خودکشی کرده.
- برام مهم نیست که اون عوضی چطوری مرده حتی اگرم زنده میموند زنده زنده اتیشش میزدم تا اتیشی که توی وجودم روشن کرده رو تسکین بدم.
- ادرس خانواده پدرت رو برای چی میخوای!
- شاید اونا بدونن چرا بابام این همه سال شکایت نکرده.
- باشه من برات پیدا میکنم. اما بدون توی انبار کاه دنبال سوزنی.
- تو فقط ادرس رو برام پیدا کن خودم میدونم دارم چیکار میکنم.
- اسمی ازشون داری؟
- اره،اسم پدربزرگم محمود حاتمی کیاس گویا صراف بوده.
- بسیار خب اگه ادرسی پیدا کردم خبرت میکنم.
- ممنونم ایگیت تا اخر عمرم بهت مدیونم.
- کاش میدونستم چی توی اون مغز کوچولوته اونوقت میتونستم بهت کمک کنم و از راه اشتباه برت گردونم.
- ایگیت من باید تلفونو قطع کنم.منتظر خبرت هستم فعلا خدانگه دار...
صبح روز بعد به خونه پدربزرگم رفتم ،انقدر از دیدن من خوش حال شدن که قلبم به درد اومد تنها ارزوی محمود قبل از مرگ دیدن من بعنوان اخرین بازمانده و یادگار پسرش بود.
گفت که چیزی از امیر علی نمیدونه در واقع من حقیقت رو نگفتم تنها سوال من این بود که شخصی به اسم امیر علی پارسا رو میشناسن یا نه.در جواب هم چیز بدرد بخوری نصیبم نشد.و بازم به بنبست خوردم و به ویلا برگشتم .حالا علت اون همه سوال و جواب نوشین رو درک میکردم اون یه پلیس اخراج شده بود. وقتی این جمله رو از حامد شنیدم برای بار هزارم خدارو شکر کردم که اونا رو از نیت واقعیم از ورود به این گروه مطلع نکردم.اونا فقط از یه طلب من از حامد خبر داشتن چیزی از نقشه واقعی و انتقام من نمیدونستن.
اه خدای من تمام محاسباتم بهم ریخته بود .چطور انقدر زود گول خوردم خدا میدونست چه کاسه ایی زیر نیم کاسه نازگله بعد از شنیدن واقعیت درباره سارا و نوشین پاک بودن نازگل غیر ممکن بود .!
romangram.com | @romangram_com