#رز_سیاه_پارت_34

رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۵۱]

[فوروارد از کانال صلیب عشق]

#پارت67





نوشین نگران طول و عرض راه رو را طی میکرد با خارج شدن حامد هرسه به سویش یورش بردند...





نوشین_حالش خوبه؟



_نگران نباشید فقط شدت ضربات زیاد بوده ننش کوفته شده یکم استراحت کنه حالش خوب میشه بهش مسکن زدم.





سریع از کنار انها عبور کرد و از تونل خارج شد.





تمام اعضا در شک بزرگی بودند هیچ کس باور نمیکرد که رز پیروز میدان باشد.



آن شب نوشین تا صبح روی سر زز ماند و منتظر بهوش امدنش شد. نگرانش بود اما شجاعتش را تحسین میکرد.





از زبان حامد:



_ جنازه رو منتقل کردین؟



نوید_اره



حامد کلافه نفسش را خارج کرد نوید ادامه داد



_ منکه باورم نمیشه ! واقعا دختر زرنگیه



حامد پرونده را کنار گذاشت و به او نگاه کرد. نمیتوانست به خود دروغ بگوید او از پیروزی رز خوش حال بود.





_اره دختر شجاعیه.



پلک زدم همه چی تار بود بازم پلک زدم کم کم اطرافم واضح شد

گلوم میسوخت لبم رو تکون دادم اما درد عمیقی تو صورتم پیچید اخم کردم...



من اینجا رو خیلی خوب میشناختم درمانگاه بود



تاریک بود خیلی کم اطرافم روشن بود و دید داشتم...



صدای قدم هایی که بهم نزدیک میشد رو حس میکردم





_حالت خوبه؟



نگاش کردم حامد بود بالبخند عمیقی نگاهم میکرد هنوز گیج بودم چهراشو تار میدیدم





_درد دارم



_طبیعیه هیچ میدونی ۲ روزه بی هوشی



_سارا نوشین نازگل حالشون خوبه؟



_اره اونا خوبن نگران نباش



تکونی به تنم دادم و نیم خیز شدم



_اروم الان ضعف داری تکون خوردن یه هویی برات خطرناکه.



به چشم هاش نگاه کردم چقدر مهربون بود یه لحظه بهش حسادت کردم اون الان همه چی داشت مادر خواهر خانواده ارامش اما من چی تنها بودم پر از نفرت و انتقام پلک زدم اون



رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۵۱]

[فوروارد از کانال صلیب عشق]

#پارت68





اونم انگار با حرکت پلک من به خودش اومده بود دستاشو از روی شونه هام برداشت و عقب کشید فاصله نزدیک بینمون از بین رفت... دو قدم عقب ایستاد .پاهامو اویزون کردم سرم گیج میرفت اما تعادلمو حفظ کردم روی پاهام ایستادم و قدم برداشتم .

بازوم کشیده شد ایستادم اما بر نگشتم



_صبر کن کفش هاتو بپوش بعد برو



به پاهای برهنه ام نگاه کردم حق با اون بود .



خم شدم اما سرم درد شدیدی گرفت اخ بلند گفتم و خم شدم دردش وحشت ناک بود نمیتونستم تحمل کنم سرم رو بین دستام فشار دادم



دو دست مردونه بین بازوهام قفل شد و بلندم کرد



_منکه بهت گفتم اروم باش ضعف داری چرا به حرفم گوش نمیدی دختر خوب.



_ دارم خفه میشم خواهش میکنم منو از اینجا ببر بیرون.





نگران نگام کرد واقعا تنفسم سخت شده بود حرکت دستاشو زیر پاهام حس کردم چشم هامو بستم با حس برخورد نسیم خنک به پوست صورتم چشمامو باز کردم .



با دیدن منظره روبروم لبخند زدم

تونل شماره 8مکان ارامش بخش من...





هوای ازاد رو به ریه هام کشیدم امشب هوا خنک بود موهای کوتاهم رو باد به صورتم میکوبید.



بهش نگاه کردم با لبخند نگام میکرد ناخود اگاه منم لبخند زدم



_تو کی هستی؟



لبخندم محو شد



_ رز حانمی کیا



romangram.com | @romangram_com