#رز_سیاه_پارت_32

_حامد من خستم اگه اجازه بدی میرم استراحت کنم



_باشه برو کار منم تموم شده



_بگیر بخواب انقدر شبا بیدار نمون به این انرژی در طول روز احتیاج داری





حامد به فکر رفت و رو به نوید گفت



_تو رز حاتمی کیا رو میشناسی



نوید با ابروان بالا رفته گفت.



_نه چطور!



_تو این مدت رفتار مشکوکی ازش ندیدی؟



_نه دختر باهوشیه تمریناتشو درست انجام میده



_نمیدونم یه احساس خاصی بهش دارم انگار اونو خیلی وقته میشناسم



نوید خندید و گفت



_حوب فک کن داداش شاید از دوس دخترای قدیمیته اومده حالتو بگیره



حامد پوشه روبرویش را به سمت نوید انداخت و گفت



_برو برو واینستا نا حالتو نگرفتم بدو





نوید باهمان لحن در حالی که عقب عقب از اتاق خارج میشد ادامه داد



_باشه میرم جوش نزن از ما گفتن بود



حامد به سمت او یورش برد اما نوید پا تند کرد و سریع خارج شد...





حامد به سمت میز رفت پوشه ابی رنگ را باز کرد و عکس رز را از ان خارج کرد تمام این مدت کارش بود گویی میخواست با دیدن عکس او به یاد اورد که اورا کجا دیده انگار او هم سرنوشت شومی که در انتظارش بود را حس میکرد.





کلافه از خستگی روزانه پوشه را بست و از اتاق خارج شد اما روبروی تونل شماره 8از حرکت ایستاد نیرویی عجیب او را به انجا میکشید جلو رفت کسی را دید که لبه دیوار نشسته بود و به منظره زیبای شهر در شب نگاه میکرد جلو تر که رفت لبخند بر روی لب هایش امد او رز بود .



رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۵۱]

[فوروارد از کانال صلیب عشق]

#پارت64





رز عمیق در فکر بود به یاد ان روز افتاد همه در سالن تمرین جمع بودند نوید خود مسعول اموزش به نوشین شده بود و درک این موضوع کاملا واضح بود صدای کشیده ایی که نوشین از نوید خورد از حرکت ایستاد و با تعحب به انها نگاه کرد فاصله اش با نوشین تنها 10قدم بود .نوید را دید که با احم غلیظی از سالن خارج شد سریع به خود امد و به سمت نوشین رفت



_نوشین خوبی این چش بود



نوشین اشک هایش را کنار زد و به سرعت از سالن خارج شد

سارا قدم اول را برای رفتن به دنبال نوشین برداشت اما رز او را متوقف کرد



_صبر کن سارا من میرم دنبالش





رز خود را به نوشین رساند و بازویش را گرفت





_هی هی دختر صبر کن چیشده



_چیشده مگه ندیدی چون حقیقت رو گفتم زد تو گوشم چون بی غیرتیش رو یاد اوری کردم زد تو گوشم



صدایش هر لحظه بالا تر میرفت رز خدا را شکر کرد که او به زبان خودشان فریاد میزد و کسی متوجه حرف هایشان نمیشد





من خیلی احمقم رز بخاطر اون از خانوادام گذشتم پدرم بخاطر بی ابرویی که من براش درست کردم سکته کرد و مرد اما اون آشغال میگه من که بهت گفتم بهت علاقه ندارم پس چرا دنبالم اومدی منم گفتم ازت متنفرم تو یه پست فطرتی به اقا برخورد زد تو گوشم...





چشمام دیگه از این درشت تر نمیشد خدای من نوید واقعا کور بود و علاقه این دختر رو نمیدید! نوشین رو رو بغل کردم



_میدونم عزیزم تو حق داری درکت میکنم. هییش اروم باش همه چیز درست میشه...



با احساس حضور یک نفر کنارم خواستم از جام بلند شم اما تعادلم رو از دست دادم چشم هامو بستم و منتظر خورد شدن بودم که گرمای دوتا دست رو روی شونه هام حس کردم چشم هامو سریع باز کردم و نفس حبس شدمو بیرون دادم....





_حالت خوبه ببخشید نمیخواستم بترسونمت





هنوز ضربانم بالا بود اب دهنم رو قورت دادم و به حاند نگاه کردم اخم عمیقی بین ابروهام انداختم





_ مرض داری یه هو مثل جن ظاهر میشی زهرم ترکید.





چهره شگفت زدش کم کم خندون شد که حرثم رو بیشتر کرد





_به چی میخندی؟جک گفتم



رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۵۱]

[فوروارد از کانال صلیب عشق]

#پارت65





_خب حالا مگه چیشده؟



دندون هامو روی هم ساییدم و گفتم



_بهت قول میدم یه روز از اینکه جونمو نجات دادی پشیمون میشی

بی توجه به اخم عمیق بین چهره اش

romangram.com | @romangram_com