#رز_سیاه_پارت_30
رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۵۰]
[فوروارد از کانال صلیب عشق]
#پارت60
باتوقف توقف ماشین نفس حبس شدمو ازاد کردم پارچه از روی سرم کنار رفت و دست بند دور مچم باز شد مچم رو کمی ماساژ دادم پلک زدم تا چشمم به نور عادت کنه در رو باز کرد
_پیاده شین
به نوبت پایین رفتیم عده زیادی اونجا بودن ایستگاه قطار بود و مشخص بود سالهاست که ازش استفاده نشده یه حمعیت حدودا۳۰۰ نفره از دختر و پسر اونجا بودن بی حرف بینشون ایستادم بازم باید صبر میکردم نزدیک بود دیدارمون نزدیک بود...
نازگل_اخیش هوای ازاد خفه شدم تو اون جوراب
با اخم عمیقی نگاهش کردم که حساب کار دستش بیاد زیادی سرخوش بود اخمم کار خودشو کرد و زبون به دهن گرفت ...مرد قد بلند کچلی با خال های زیادی روی بازو های وزریدش با صدای بلند خواست که همه جمع بشیم....
جلو رفتم و کنار بقیه ایستادم مرد ادامه داد
_خیلی خوش اومدین با قوانین گروه که آشنایی کامل دارین... مرحله اول از همینجا شروع میشه...
موهامو پشت گوشم زدم و زیر چشمی به دخترا نگاه کردم خیلی جدی داشتن گوش میدادن .
مرد ادامه داد
_ همه ی شما سوار اون قطار پشت سرتون میشین قطار با سرعت بالایی حرکت میکنه و زمانی که به جاده سنگی رسید باید ازش بیرون بپرین در غیر اینصورت میمیرن!
تای ابروم بالا رفتن کلمه اخرو تکرار کردم میمیریم!پوزخند عمیقی زدم امکان نداشت تا من اونو نابود نکنم محاله ممکنه بمیرم....
به نوبت سوار شدیم روبروی در ایستادم قطار تکون محکمی خورد و حرکت کرد
سرعتش سرسام اور بود چشم هامو بستم نفس عمیق کشیدم در ها باز شدن تک تک پایین میپریدن الان وقتش بود سارا
نوشین
هر دو پریدن به نازگل نگاه کردم ترس توی چهرش بیداد میکرد نباید وقتو تلف میکردم دستشو با حرث کشیدم و خودمو به بیرون پرت کردم.
با برخود تنم با سنگ ریزه های زمین چهرام از درد جمع شد به خودم مسلط شدم و با تمام دردی که توی تنم بود از جام بلند شدم .لباس هام خاکی بود باز دمم رو عمیق خارج کردم و به اطرافم نگاه کردم دورمون خالی بود انگار روی یه بلندی بودیم...
نازگل_اخ خدا بگم چیکارت کنه دختر داغونم کردی
نوشین_باز شروع نکنا
سارا_اینجا دیگه کدوم جهنمیه؟
_نمیدونم بیایین بریم پیش بقیه...
ارنجم از درد میسوخت اما قابل تحمل بود کل لباس هام خاکی بود بقیه مشغول غرغر بودن خندم گرفت بود اما کنترلش کردم بازم اون مرد کچل...
_بسیار خب خوش حالم که به مرحله بعدی راه پیدا کردین . زیر پاهای شما ساختمونی قرار داره که توش اموزش میبینین
حدسم درست بود لبخند زدم....
اما این مرحله قراره هیجان تو تجربه کنین و اندرالینتونو روی هزار ببرین
نازگل_خدا رحم کنه
یه داوطلب میخوام تا از یه ساختمان با ارتفاع ۱۷ متری بپره!
نوشین سوت بلندی کشید و گفت
_طرف پاک زده به سرش!
میپرین اما برای زنده موندن و چیزی که در انتظارتونه هیچ تضمینی ندارم.
به پوزخند مذخرف روی لبش دقیق شدم
میدونستم همش حرف مفته و اون پایین چیز ترسناکی وجود نداره اگر قرار بود بمیریم پس کی رو میخواستن اموزش بدن!
جلو رفتم و بلند گفتم
_من داوطلبم.
رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۵۰]
[فوروارد از کانال صلیب عشق]
#پارت61
بازم پوزخند دلم میخواست با مشت بکوبم توی صورتش تا نتونه پوزخند بزنه اما لبخند جذابی زدم و روبروش ایستادم
_خب حالا چیکار کنم؟
_برای مردن عجله داری؟
_من از مرگ نمیترسم
_لبه ساختمان بایست
کاری که گفت رو انجام دادم
_هر وقت اماده بودی بپر!
romangram.com | @romangram_com