#رز_سیاه_پارت_29




_بابت تمام کمک هات تا اخر عمرم بهت مدیونم ایگیت



_این چه حرفیه



دستم رو به نشونه سکوت بالا اوردم و ادامه دادم



_هییش بزار حرفم تموم شه . من بهت اعتماد تام دارم تو بهترین دوست من هستی و وفاداریت به من اثبات شده برای همین بعنوان احرین وارث پدرم



مکث کردم و مدارک رو از کیف دستیم خارج کردم پوشه رو به سمت ایگیت گرفتم ...



سوالی نگام کرد و ادامه دادم



_تو نبود من باید یک نفر شرکت رو ادره کنه و من تنها به تو اعتماد دارم شاید راهی که انتخاب کردم برگشت نداشته باشه ..



پدرم عاشق شرکتش بود من دلم نمیخواد زحتماتش به هدر بره من ازت میخوام تو اداره شدکت رو بدست بگیری طبق این وکالت نامه تو اختیار تام داری



_رز این چه کاریه



_ایگیت ازت خواهش میکنم قبول کن





لبخند مهربونی زد و بغلم کرد



_اینو فراموش نکن من منتظر میمونم تا برگردی کمکت میکنم من همیشه هستم رز فراموش نکن همیشه...



اشک توی چشم هام خلقه زد از بغلش بیرون اومدم و با بغض گفتم



_ازت ممنونم فراموشت نمیکنم ایگیت





اشک هامو پاک کرد و خندید



_اع گریه نکن دختر خوب برو تا دیرت نشده



رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۵۰]

[فوروارد از کانال صلیب عشق]

#پارت59





لبخند محوی روی لب هام از مرور اون روز اومد شدت بارون هر لحظه بیشتر میشد... پنجره رو بستم و به تختم برگشتم طولی نکشید که خوابم برد...





**************************



_اه بدوین دیگه دیر شد



نوشین_همش تقصیر نازگله تا ثانیه اخر مثه خرس خوابید



نازگل_هووو خرس عمته!



سارا_خب راست میگه دیگه تا نصف شب بیداری صبح هم دیر بیدار شدنت اصلا تعحب نداره...



نوشین چشم غره ترسناکی به نازگل خوابالود که خمیازه بلند و صدا داری کشید کرد



نازگل_هان نیگا داره بیا منو بخور!

خندمو قورت دادم و از اسانسور خارج شدم.

پاتند کردم دیر شده بود فقط سه دقیقه فرصت داشتم..



توی ایستگاه ایستادم دقیقا همون جایی که با مسعول گروه هماهنگ کرده بودم بود به ساعتم نگاه کردم وقتش بود الان باید پیداشون میشد...



با ترمز ون مشکی جلوی پام یه قدم عقب رفتم در بازشد و زن بلوندی به زبان فرانسوی پرسید



_تو رز هستی؟



_بله

_سوار شین



به نوبت سوار شدیم رو به راننده بلند گفت



_حرکت کن...



نگاه مرموزی به تک تکمون انداخت و به مرد کنارش اشاره داد

اخم کردم منظورش چی بود؟



مرد جوان ساک کنارش رو باز کرد و دستامونو با دست بند های داخل ساک بست



نازگل_ هی هی چیوار میکنی اروم تر



_ساکت



با قرار گرفتن پارچه سیاه روی سرم چشمامو بستم و ترجیح دادم سکوت کنم



اما صدای اعتراض نازگل بلند شد





_بابا لامصب حداقل اینو نکش رو سرم بو باقالی میده!





خنده بلند نوشین و سارا باعث شد منم کنترلم رو از دست بدم و بخندم زن که معلوم بود متوجه حرف نازگل که به فارسی بیان شده بود نشده غرید



_ساکت.



نازگل_ زهرمار سیرابی بیا خودت اینو بکش سرت بینم بو گندشو تحمل میکنی!



نوشین_نازگل اروم باش دختر اینکه نمیفهمه چی میگی



_منم میدونم عمدا فارسی میگم خودمو تخلیه کنم به زبون خود گاوش بگم که لتو پارم میکنه.





بقیه راه توی سکوت طی شد راه طولانی بود و همینطور از تکون های عمیق ماشین میشد فهمید که راه خاکیه


romangram.com | @romangram_com