#رز_سیاه_پارت_3
بابا_ متوجه حالت نیستی تو بمون و نرو
_نمیتونم محمد نمیتوم خواهش میکنم
_باشه صبر کن باهم میریم
نگاهم به رز افتاد که کتشو رو تنش کرد و با عجله از بالای پله ها داد زد
_نهال صبر کن منم میام
مقابلم ایستاد چشمام قرمز بود و پلکاس متورم شده بود دستامو قاب صورتش کردم و گونشو بوسیدم.
_باشه بدو تا ماشینو روشن میکنم بیا
بینی شو بالا کشید و گفت
_من امادم بریم
خداحافظی بلندی کردم و از خونه خارج شدم
استارت زدم و حرکت کردم مثل همیشه شلوغ بود استانبول همیشه شلوغ بود پشت چراغ قرمز متوقف شدم و نفسم رو با صدا بیرون دادم. صدای پر بغض رز متعجبم کرد
_چرا این کارو کرد منکه نبودم باز اتفاقی افتاد؟
طبیعی ترین حالت ممکنو به خودم گرفتمو گفتم.
اره چطور مگه!
داد زد
_دروغ میگی یه اتفاقی افتاده چه دلیلی داره بیخودی رکسانا رگشو بزنه؟
اجزای صورتشو تک به تک نگاه کردم عصبی بود ناراحت بود حق داشت بع روبروم نگاه کردمو گفتم.
_بادانیال بحثش شد
با لحن اروم تری ادامه داد
_سرچی؟
_ سر تو
_من!
_اره دانیال گفت که دیر خونه اومدن و سرخود شدن رو از اون یاد گرفتی.
_ وای خدایا اخه چه ربطی داره
_نمیدونم رز عصابم داغونه تمرکز ندارم لطفا ساکت باش.
رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۴۲]
[فوروارد از کانال صلیب عشق]
#پارت5
تمام راه با سکوت طی شد نگفتم چون نخواستم کدورت بین رکسانا و دانیال به رز هم بکشه اون رکسانا رو خیلی دوست داشت و دونیتن حقیقت باعث میشد که از دانیال متنفر شه.
ببخشید خانوم بیمار ما رو اینجا اوردن؟
_اسمشون؟
_رکسانا حاتمی کیا
رز به چهره زن دقیق شد موهای کوتاه خرمایی و صورتی ساده و بی ارایش بلوز استین کوتاه و شلوار ست ابی روشن به تن داشت که بی شک اونیفرم پرسنل بیمارستان بود زن دستان ظریفش را روی کیبورد کامپیوتر کشید و با لحن ترکی بسیار زیبایی گفت
_بله اینجا منتقل شدن چه نسبتی باهاشون دارید؟
نهال نگاهی به رز انداخت و گفت
_خواهراشیم.
_بسیار خب بفرمایید اتاق ۱۴ انتهای همین سالن میشه
_خیلی ممنون
استین رز را گرفت و همراه خود کشید رز گیج بود هنوز هم خودکشی خواهر جوانش را باور نمیکرد نگاهش به روی دستان نهال افتاد که اورا بدنبال خود میکشید نگاهش را بالا کشید نهال خواهر بزرگتر او بود موهای بلند مشکی رنگ تا شانه هایش داشت چهره ای مهتابی ابروانی ظریف و کشیده لب و بینی متناسب همه و همه او را به پدرشان محمد حاتمی کیا شبیه میساخت. چشمان خواهر جوانش خیس بود رز علتش را میدانست رکسانا!!
نهال در اتاق را باز کرد و وارد شد
رز نگاهش با نگاه دانیال قفل شد دنیال سرش را لبه تخت رکسانا گذاشته بود با صدای در تکانی خورد و نگاهش به دوخواهر جوانش در درگاه افتاد.
رز دلخورانه نگاه از او گرفت و دستش را از حصار دست نهال خارج کرد جلو رفت نگاهش میخ رکسانا بود صورت مهتاب اش رنگ پریده به نظر میرسید موهای صلایی رنگش با ان حلقه های درشت او را زیبا تر میکرد مژه های بلند او روی صورتش سایه انداخته بود لبهایی نازک و بینی متواضع خواهرش را هم جون یک فرشته زیبا کرده بود رکسانا مانند ایینه بود که خود را در ان میدید او و رکسانا بی نهایت شبیه به هم بودند درستش این بود که این دوخواهر شبیه مادرشان بودند.
نگاهش به مچ های باند پیچی شده خواهرش افتاد بغض به گلویش فشار اورد اما ان را کنترل کرد خم شد و بویه ایی عمیق بر گونه خواهرش زد.
رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۴۲]
[فوروارد از کانال صلیب عشق]
#پارت6
ازتخت فاصله گرفت به دانیال نگاه کرد ناخود اگاه اخم میان ابروانش امد او مقصر حال خواهرش بود . در اتاق باز شد نگاه از دانیال گرفت و به درگاه انداخت مادرش بودلبخند به روی لبهایش امد او نیز مانند رز جلو رفت و گونه دخترش را بوسید.
پدرش هم کمی بعد وارد اتاق شد گویی دانیال را میدید یا شاید دانیال جوانی های پدرش بود این درست تر بود!
نهال ساکت و حزون گوشه ایی از اتاق ایستاده بود و به زنین چشم دوخته بود رز با خود صفات او را مرور کرد نهال همیشه اینگونه بود ارام و نفوذ ناپذیر!
دانیال در دل خود را لعنت میکرد و با حرث لب هایش را میجوید روسانا را به اندازه جانش دوست داشت اما او با سادگی بسیارش دم به تله انسانی شیاد داده بود و خسارت جبران ناپذیری به تمام اعضای خانواده زده بود بارها و بارها دعوا کرده بودند اما این بار متفاوت بود دانیال این بار زیاده روی کرده بود شاید اگر پدر بر سرش فریاد نمیکشید باز هم رکسانا را خورد میکرد!
این دختر بیگناه بود او خود میدانست اما برای چه شکنجه اش میکرد خود هم نمیدانست!۰
کار ها سریع تر از انچه که فکرش را میکردند انجام شد و صبح روز بعد رکسانا بعد از سنیدن توصیه های دکترش به خانه بازگشته بود و محکوم به استراحت مطلق شد.
باز هم همه چیز روال عادی خود را در پیش گرفت اما رز هرگز نفهمید که رکسانا چه چیزی باعث شده بود که صبرش را به اتمام برساند و باعث شود که به زندگی اش پایان دهد.
نهال از مادرش خواهش کرد که کنجکاوی رز را سرکوب کند و مادرش هم در این مسئله موفق شد.....
دانیال رفتارش با رکسانا عوض شد انقدر که همه را متعجب کرد.
رکسانا افسرده تر از قبل شده بود و حتی تعغیر رفتار دانیال هم حالش را خوب نمیکرد بعد از دوهفته از رخت خواب بیرون امد و باز هم خودش را با کارش مشغول کرد
رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۴۲]
[فوروارد از کانال صلیب عشق]
#پارت7
روال عادی و ارامش به این خانواده باز هم برگشته بود همه دور هم برای شام جمع میشدند میخندیدند شاد بودند غافل از طوفان بزرگی که در راه بود...
تابستان هم از راه رسید و رز فارق التحصیل شد خوش حال بود شاد بود و در پوست خود نمیگنجید با عجله به خانه رفت و خوشحالی اش را با خانوهده اش جشن گرفت.
صدای خنده هایشان تمام خانه را پر کرده بود
دانیال_بدش به من بابا این کارا مردونس
نهال با چشمان ریز شده دانیال را نگاه کرد و شیشه شامپایین را به خود نزدیک تر کرد
باز صدای خنده همه بلند شد.
واقعا قیافه نهال با ان زبان بیرون امده اش برای باز کردن در شامپاین خنده دار بود در اخر تسلیم شد و بطری را به دانیال داد.
باصدای خدمتکار خنده هایشان قطع شد
romangram.com | @romangram_com