#رز_سیاه_پارت_27






اینبار ایگیت بجای من گفت





_تحمل کن برسیم ویلا دکتر میارم معاینت کنه..





به نوشین نگاه کردم چشم هاشو بسته بود .





چرخیدم و تکیه زدم ترجیح دادم بخوابم پس چشم هامو بستم.. ....





****************************





روی کاناپه نشستم...





ایگیت_ اروم بشینین تا دکترخبر کنم و یه فکری واسه شام....



تا لحظه اخر رفتنش رو با چشم دنبال کردم.





صدای در سالن نشون از خارج شدن ایگیت داشت





نوشین_رز الان برنامه چیه؟



_فردا صبح فرانسه ایم



نازگل_و بعدش؟



_طبق تاریخ دو روز بعد از رسیدن ما به فرانسه باید به جایی که گروه قرار گذاشته بریم



رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۵۰]

[فوروارد از کانال صلیب عشق]

#پارت56





اهانی گفت و ساکت شد به اطرافم نگاه کردم

ویلای نقلی و دنجی بود تقریبا مبله کامل بود...





به سمت سرویس بهداشتی رفتم گیج بودم شیر اب رو باز کردم و مشتم رو پر از اب کردم و پاشیدم به ایینه ....



اما مشت دوم رو توی صورتم پاشیدم سردی اب لرز به تنم انداخت...





به ایینه نگاه کردم صورت گرد لب و بینی متناسب از همه بیشتر چشم هام خودنمایی میکرد گرد و توسی رنگ موهامو کنار زدم و بیرون رفتم .. .





یک نفر جلوی سارا زانو زده بود و داشت پاش رو معاینه میکرد.. حتما دکتر بود !





به ظرف های غذای روی میز نگاه کردم

اشتهایی نداشتم... یکی از اتاق هارو برای استراحت انتخاب کردم...





مانتومو در اوردم و با همون شلوار لی و تیشرت ابی روشن روی تخت دراز کشیدم ....





نگاهی به پنجره کنارم انداختم نور کمی ازش به داخل میومد که اتاق رو روشن کرده بود ..





غلط زدم و دستمو زیر سرم گذاشتم صدای در که اومد چشم هامو بستم حوصله هیچ کس رو نداشتم باپیچیده شدن عطر مردونه توی مشامم متوجه شدم که ایگیته ....





تخت تکون خورد و گرمای دستش رو روی موهام حس کردم تکون نخوردم ...



باز دمش رو عمیق بیرون داد و پتوی پایین تخت رو روم کشید...





بازم صدای در حتما رفته بود اما بازم چشمامو باز نکردم خسته بودم خیلی زود خوابم برد...



رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۵۰]

[فوروارد از کانال صلیب عشق]

#پارت57



صبح روز بعد...





اروم از هواپیما پیاده شدم نفس عمیق کشیدم بوی خاک نم دار توی مشامم پیچید ....





خوش ایند بود حالا دیگه احساس ارامش داشتم.





چمدونامونو تحویل گرفتیم و سوار تاکسی شدیم ادرسی رو که ایگیت بهم داده بود رو به راننده دادم .





تمام راه توی سکوت طی شد همه خسته بودم سفر طولانی بود اما دیگه ازاد بودیم و خطری تهدیدمون نمیکرد...





کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم به ساختمون بلند روبروم نگاه کردم





مجتمعGold....






romangram.com | @romangram_com