#رز_سیاه_پارت_24



_برو سارا و نوشینو صداکن باهاتون حرف دارم



از جاش بلند شد و با باشه ارومی از اتاق رفت بیرون



سرم رو بلند کردم اتاق تاریک بود از جام بلند شدم و کلید برق رو زدم ضعف داشتم اما مهم نبود.





پرده هارو کنار زدم و پنجره رو باز کردم به هوای خنک احتیاج داشتم.



صدا در اتاق هوشیارم کرد.. بر نگشتم اما حضور یک نفر رو کنارم احساس کردم باد اروم موهامو تکون میداد نفس عمیق کشیدم و برگشتم



رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۴۸]

[فوروارد از کانال صلیب عشق]

#پارت52





هر سه کنار هم ایستاده و اماده بودن



_به سختی ایگیت رو راضی کردم اون فقط اجازه داد توی مراسم شرکت کنیم و شب از ایران خیلی سریع خارج شیم ریسک کاری که داریم انجام میدیم خیلی بالاس





به سارا نگاه کردم و ادامه دادم

علل خصوص برای تو!



نازگل خندید و گفت



اره خداوکیلی اون ارمان روانی قیمه قیمت میکنه پیدات کنه



خندش با اخم من قطع شد به نوشین نگاه کردم و ادامه دادم



_نوشین من قبول کردم چون درکت میکنم از دست دادن پدر بعنوان بزرگترین حامی زندگی یک دختر واقعا سخته اما باید بهم قول بدی که مراقب باشی.



لبخند محزونی زد و گفت



_هیچ وقت این لطفت رو فراموش نمیکنم.



مانتوم رو تنم کردم و مشغول بستن دکمه هاش شدم



نازگل_رز



_جانم



_تو حامدرو از کجا میشناسی چه خصومتی باهاش داری؟



دستم روی دکمه اخر متوقف شد سرم رو بلند کردم و با چهره کنجکاو نازگل روبرو شدم خونسرد لبخند زدم



_یه دشمنی قدیمی!



تا خواست سوال بعد رو بپرسه گفتم



_خیله خب عجله کنین وقتشه



از شهلا خداحافظی کردیم و از خونه خارج شدیم. به ماشین مشکی رنگی که چراغ میزد نگاه کردم خودش بود ایگیت!





_دنبالم بیابین



در جلو رو باز کردم و نشستم دختر ها هم اروم سوارشدن.



گرمای ماشین خوشایند بود



_سلام

_سلام صبحت بخیر خانوم



خندیدم اونم خندید بودنش همیشه خوب بود رو به دختر ها سلام بلندی کرد و بعد ازگرفتن جواب استارت زد....



****************************





سرم رو بلند کردم به دقت به شهری که داخلش بودم نگاه کردم اشنا بود درسته ما شیراز بودیم به ساعت ماشین نگاه کردم15:18دقیقه



_رسیدیم؟



_درسته بازی شروع شد!



_پوزخند معنا داری زدم و طبق قرارم با ایگیت در داشبورد رو باز کردم و ماسک های سفید رنگ رو که تا روی بینی رو میپوشوند دست دختر ها دادم وخواستم که تا لحظه خروج از روی صورتشون کنارش نزنن



با متوقف شدن ماشین همه پیاده شدیم مکان اشنا بود قبرستون جایی که خانوادم توش اروم گرفته بودن و حالا هم پدر نوشین کنار اونها بودقدم برداشتم و همراه سارا و نازگل جلو رفتم خلوت بود...



دو گروه شده بودیم قرار بود ما ۳ نفر عقب بایستیم و نوشین و ایگیت جلو برن تا نوشین خداحافظی کنه، ماسکم رو بالاتر کشیدم و به چشم های ترسیده سارا نگاه کردم دستش رو برای تزریق ارامش فشردم.



نازگل به درخت تکیه زد و به روبروش خیره شد به جلو نگاه کردم شلوغ بود حتما قرار بود اونجا به خاک سپرده بشه چشم چرخوندم حامد باعینک افتابی و لباس مشکی ایستاده بود و معلوم بود دنبال کسی میگشت..



پوزخند زدم حتما دنبال سارا بود!



این اخرین بار بودباید با خانوادم خداحافظی میکردم...



رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۴۸]

[فوروارد از کانال صلیب عشق]

#پارت53



_سارا



_من میرم سر خاک مامانم



_دیونه شدی؟ارمان تیزه گیر میوفتی دختر



_نترس بیا



_رز خواهش میکنم



romangram.com | @romangram_com