#رز_سیاه_پارت_23




_بسیار خب فردا شب پرواز دارین و صبح میبرمتون شیراز اما فقط1ساعت فرصت دارین بعد باید هرکار که میگم رو انجام بدین!





_قبوله

لبخند زد و من هم متقابلا به روش لبخند زدم...





ایگیت فوقولاده بود اون بهترین دوست من بود.





از اوضاع این مدتم توی ایران باهاش حرف زدم از مشکل سارا و از نوید شاکر و رابطش با نوشین.....وقتی از ماشین پیاده شدم تاکید کرد که فردا راس ساعت ۴ صبح اماده باشیم.



رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۴۸]

[فوروارد از کانال صلیب عشق]

#پارت50



هوا تاریک بود خسته بودم دلم یه خواب اروم میخواست.. زنگ روفشار دادم درباز شد هولش دادم و داخل رفتم درباصدای گوش خراشی بسته شد..قدم برداشتم صدای سنگریزه زیر پاهام عصابم رو خورد میکرد..



سرم رو که بلند کردم سارای نگران رو روی ایون دیدم نفسم رو باصدا خارج کردم و به راهم ادامه دادم..





_کجایی تو دختر مردم از نگرانی



_نگران نباش



_با ایگیت حرف زدی



رسیده بودم به پاگرد اخر لبم رو تر کردم



_ اره



_خب چی گفت



نگاش کردم اشفته بود لبخند زدم



_رز حرف بزن دیگه قبول کرد؟



_اره جمع کنین ساعت ۴ میریم



گرد شدن چشن هاشو به وضوح دیدم



_ینی ۸ساعت دیگه!



_اره میریم شیراز از اونجام مستقیم فرانسه.





وارد پذیرایی شدم



_شهلا_سلام دخترم خوش اومدی



لبخند زدم



_سلام ممنونم



رو به سارا گفتم



_اماده باشین خطانکنین ریسک بزرگیه مراقب باشین خیلی زیاد



_باشه



در اتاق باز شد و نازگل اومد بیرون شگفتی چهرش به لبخند تبدیل شد



_اومدی



سرمو به نشونه تایید تکون دادیم



_چیشد؟



به سارا نگاه کردم



_برو استراحت کن من براش توضیح میدم...

این همون جمله ایی بود که دلم میخواست بشنوم خیلی راحت راه اتاق رو پیش گرفتم در رو بستم دونه دونه دکمه هامو باز کردم مانتومو یه گوشه انداختم شالم رو هم کنارش گذاشتم



بالشت رو مرتب کردم و دراز کشیدم چشم هامو بستم دستانو روی قفسه سینم گذاشتم بازم تکرار



باز اون روز لعنتی از اون روز متنفرم

چشم هامو باز کردم خیسی چکیدن قطره اشک رو از گوشه چشمم حس کردم



زمزمه کردم... مامان...باز چشم هامو بستم اما بازم شلیک گلوله توی سرم پیچید اشک هام شدت گرفت انقدر بی صدا گریه کردم که خوابم برد



با تکون دستی به خودم اومدم سر درد شدیدی که قبل از خواب داشتم کنی اروم شده بود به نازگل نگاه کردم لبخند زد



_تنبل خانوم ساعت 3:30نمیخوای پاشی مو طلایی؟



چشمام گشاد شد سریع نیم خیز شدم و گوشیمو چک کردم...



خداروشکر هنوز ایگیت نیومده بود



_رز



دستم رو بین ابروهام گذاشتم و فشار دادم



_جانم

_حالا چی میشه؟



سرم پایین بود عکس العمل و حالت های چهرشو نمیدیدم.



_اماده ایین؟



_اوهوم


romangram.com | @romangram_com