#رز_سیاه_پارت_18



رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۴۷]

[فوروارد از کانال صلیب عشق]

#پارت42



صبح روز بعد مفصل با ایگیت صحبت کردم و سارا برای خرید لباسش همراه مادرش به بازار رفت.



همه چیز خوب پیش میرفت و رفتار هامون طبیعی بود





تمام هفته توی ارامش گذشت سارا تصمیم گرفته یود بخاطر یک عمر عذابش دست روی نقطعه ضعف آرمان بزاره و ازش انتقام بگیره تلاش نوشین برای منصرف کردنش هم اثری نداشت..





ا

خواست رفتنمون رو به شب عقد بندازیم



میخواست همسر قانونی آرمان بشه و با ترک کردنش ابروی اون رو ببره همونطور که ارمان سالها بود ابروی سارا رو زیر پاهاش له کرده بود





به تصمیمش احترام گذاشتم و قبول کردم

امشب مراسم برگذار میشد امشب اخرین شبی بود که من در عمارت حاتمی کیا میگذروندم



پوزخندی به افکارم زدم و مجددا به خودم درون ایینه نگاه کردم خوب بود لباسم ارایش ملایمم رنگ لباسم رو دوست داشتم سیاه رنگ مورد علاقه من!





اروم از اتاق خارج شدم و به اتاق عقد رفتم تعدادمهمون ها زیاد نبود





یه گوشه اروم ایستادم و به سارا نگاه کردم





کت و دامن کرم رنگ همراه چادر سفید که روش طرح های قشنگی داشت تنش بود

قران توی بغلش بود و از حرکت ریز لب هاش مشخص بود توی این دنیا نیست



نگاهم به آرمان افتاد با اخم نگاهم کرد پوزخند معناداری زدم و نگاهم روی اطراف سالن چرخوندم تا نوشین و نازگل رو پیدا کنم





اروم یه گوشه ایستاده بودن و خونسرد به اطراف نگاه میکردن





خیلی زود خطبه خونده شد و سارا فقط به گفتن یه بله ساده اکتفا کرد





به ساعت بزرگ داخل سالن نگاه کردم



20:32





نفسم رو با صدا خارج کردم وقتش بود مهمون ها مشغول سرو شام بودن و کسی متوجه نبود ما نمیشد





به سمت سارا رفتم دستش رو گرفتم یخ کرده بود



رو به ارمان گفتم سارا خستس میبرمش بالا حال و هواش عوض شه





با چشم های ریز شده نگام کرد خونسرد زل زدم تو چشم هاش





_مشکلی نداره





به سرعت باسارا به طبقه بالا رفتم طبق قرار نوشین و نازگل کوچه پشت عمارت منتظرمون بودن.





_عجله کن سارا دیر شده





به پشت سرش نگاه میکرد رد نگاهش رو دنبال کردم و به مادرش رسیدم.



درکش میکردم سخت بود اما الان وقت پشیمونی نبود...

کلافه چشم هامو روی هم فشار دادم و دستش رو کشیدم





_بیا دیگه به چی نگاه میکنی.



رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۴۷]

[فوروارد از کانال صلیب عشق]

#پارت43





وارد اتاق سارا شدم بالکن اتاقش به باغ راه داشت کلید برق رو زدم





_عجله کن



سرش رو تکون داد و مشغول شد...





لباس هامون رو عوض کردیم و از راه بالکن به باغ و از انتهای باغ و عبور از دیوار به کمک بشکه های نفت رسیدیم به کوچه پشتی





پژو206کاربنی رنگی چراغ زد





_بدو نوشینه



وقتی به ماشین رسیدم نفسم بالا نمی اومد یه نفس عمیق کشیدم و سوار شدم



_برو



استارت زد و حرکت کرد از اون خونه از اون کوچه و خیابون دور شدیم.

romangram.com | @romangram_com