#رز_سیاه_پارت_12
به نازگل اشاره کردم که با بیقیدی شونه هاشو بالا انداخت...
چشمامو توکاسه سرم چرخوندم کلا دیوانه بودن تمام اعضای این خانواده...
هر روز مسخره تر از روز قبل تموم میشد فقط حس انتقامم وز به روز بیشتر میشد
بیصبرانه منتظر خبری از ایگیت بودم.
ازدواج ارمان و سارا عقب افتاد.. سارا دختر اروم و مهربونی بود مخصوصا با اون موهای فرفری طلایی خیلی بامزه تر بود روابط بین من اون و نوشین روز به روز عمیق تر میشد .
عصرا توی باغ باهم قدم میزدیم و یا گاهی وقتا همراهشون برای گردش بیرون میرفتم.
قرار بود اخر این هفته همراهشون برم کوه پشت در اتاق سارا ایستادم اما دستم روی دستگیره خشک شد گوشامو تیز کردم و سرمو به در چسبوندم....
ارمان_ فکر این ازدواج مسخره رو از مغزت بیرون کن فهمیدی سارا
_من هیچ علاقه ایی به ازدواج باتو ندارم
_هه نه توروخدا بیا داشته باش زمانی که از روی حسادت زنمو کشتی باید فکر اینجاهاشم میکردی...
_برای خودم متاسفم که یه روزی عاشقت بودم
_رابطه بین من و تو از اولم اشتباه بود...
_اره اشتباه بود اعتراف میکنم بزرگترین اشتباه زندگی من توبودی...
دو قدم عقب ایستادم باید یه کاری میکردم اگه ارمان میخواست از اتاق خارج بشه دست من رو میشد ...
خودمو زدم به اون راه و با یه حرکت وارد اتاق شدم..
_سا... اع ببخشید نمیدونستم مهمون داری..
سارا لبخند خیلی زایع و مسخره ایی زد و گفت
_نه نه بیاتو ارمان داشت میرفت
یه قدم جلو رفتم ارمان سریع از اتاق خارج شد
رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۴۵]
[فوروارد از کانال صلیب عشق]
#پارت30
چنان در اتاق رو بهم کوبید پنجره های اتاق لرزید با چشمای گرد شده به در بسته اتاق نگاه کردم... با صدای سارا به خودم اومدم
_بیا بشین اون عادت داده اینطوری در ببنده
هنوز تو حالت شک بودم
_نگو عادت داره بگو روانیه ادم عاقل اینطوری در نمیبنده که!
روبروش نشستم به صورتم نگاه کردو لبخند زد اما یه هو بغضش شکست و بلند زد زیر گریه.
برام عجیب نبود من به این حال عادت داشتم سرش رو روی سینم گذاشتم و اجازه دادم خودشو خالی کنه
_هی دختر چت شد تو یه هو
انگار با حرفم بدتر نمک رو زخمش پاشیدم چون با صدای بلند تری گریه کرد. دلم گرفت ادم ها همیشه توی زندگیشون مشکل دارن اما تنها فرق بینمون اینه که ما بدبختا رنگ و طرح بدبختیامون باهم فرق داره...
سرش رو بلند کرد و خودشو عقب کشید با استین لباسش اشک هاشو پاک کرد
_ببخش نمیخواستم ناراحتت کنم.
_بگو خودتو سبک کن نزار تو دلت بمونه.
سکوت کرد نگاهم کرد انگار میخواست صحت حرف مو از توی چشمام بخونه..
دستاشو گرفتم
_بگو سارا قول میدم حرفامون بین خودمون بمونه
سرش رو پایین انداخت دلم نمیخواست ناراحت باشه ...
سکوت کردم میدونستم احتیاج به زمان داره
رز سسسسیاااه🌠, [۲۹.۰۹.۱۷ ۰۱:۴۵]
[فوروارد از کانال صلیب عشق]
#پارت31
صورتش رو توی دستام قاب گرفتم
سارا به من نگاه کن... نگاه خیس از اشکشو بهم دوخت لبخند زدم
_بگو عزیزم بگو تا سبک شی بگو دلیل این نفرت چیه بگو تا کمکت کنم
_دلیل این نفرت یه زخم کهنس
اخم کردم...
_منظورت چیه واضح تر بگو
_قصش طولانیه
romangram.com | @romangram_com