#روز_قضاوت_پارت_73
آقاجان بدون کلمه ای حرف وارد شد.من هم به دنبالش.جواد مثل بچه های خطاکار که با ترس و لرز خرابکاری خودشان را نگاه می کنند به صورتم زل زده بود.پدرم جلوتر از همه وارد اتاق شد.سعید که از سروصدای حمید بیدار شده بود چشمهایش را با دست می مالید.حمید به محض دیدن من گردنش را بالا گرفت و با صدای بلندتری شروع بع گریه کرد.آقاجانم بدون توجه به بچه ها نشست.
جواد که هیچ وقت کوچکترین اهمیتی به بچه ها نمی داد برای اولین بار حمید را بغل کرد و توی دامن من گذاشت و با صدایی آهسته گفت:«بیا این بچه گرسنه است.»بعد هم سراغ سعید رفت و به زور او را همچون سپر بلا روی پایش نشاند.
اقاجان که زیر چشمی حرکات احمقانه او را می پایید سکوت را شکست و گفت:«آفرین...دستت درد نکنه،اینه رسم جوانمردی؟اینه رسم زن داری؟زور بازوتو را به یک زن نشون میدی؟همه اش تقصیر خودمه.آدم وقتی چیزی را آسون به دست آورد قدرشو نمی فهمه.قدرشو نمی دونه،اگه جایی قدم گذاشته بودی که خوب می دوشیدنت و دست آخر هم یک دختر ترشیده کور و کچل به ریشت می بستند اون وقت قدر دختر پدر و مادردار و کم سن و سال و ابرودار را خوب می دونستی.این دفعه که گذشت.اما اگر بار دیگر ببینم دست روی بچه ام بلند کردی به همین امام رضا قسم که به این سادگی نمی گذرم.»
جواد همانطور سرش را پایین انداخته بود قیافه آدمهای مظلوم را به خودش گرفت و گفت:«حاج آقا یکه به قاضی نروید این زن...»
آقاجان مهلت نداد و گفت:«این زن که چی؟خانه دار نیست؟به بچه هایش رسیدگی نمی کند؟نانجیبه؟یا از خرج النگ و دولنگش به تنگ آمدی؟»
آخ که چقدر جمله آخر اقاجان به دلم نشست.نخستین بار بود که حستش را توی سرش می زد.
جوادآقا ساکت شد.انگار فکری به خاطرش رسیده باشد گفت:«همه اینها که شما می فرمایید درست،اما مگه آدم فقط برای این زن می گیره که بچه هاش بزرگ بشن و شام و ناهارش به راه باشه؟یک مرد غیر اینها توقعات دیگه ای هم داره.این همه چیز داره،الا زنیت.از هفته ای هفت روزه من چهار روزش خونه نیستم.همون سه روز را هم دلش نمیخواد باشم...دریغ از یک سرسوزن محبت؟دریغ از یک کلام که بوی رفاقت بده.»
آقاجان با ابروانی گره خورده نگاهی به من انداخت که از خجالت رنگ به صورت نداشتم.دوباره سرش را پایین انداخت و گفت:«هیچ کدام از اینایی که گفتی دلیل نمیشه آدم زنشو اینطوری لت و پار کنه؟مردی که دست روی زن دراز کنه نامرده والسلام.»و از جایش برخاست و بدون خداحافظی از در بیرون رفت.
romangram.com | @romangram_com