#روز_قضاوت_پارت_18
خانم جان اخمهایش را درهم کشید و گفت:«لازم نکرده شما بروید نانوایی.همینمان مانده!تو فقط زودتر برگرد ما ناهار نخواستیم.»
پله ها را دو تا یکی بالا رفتم و مثل برق لباس پوشیدم.
وای که چقدر خوش گذشت.یک فیلم هندی دیدم و با چشمهای سرخ از گریه از سینما بیرون آمدیم.هادی برایمان ساندویچ خرید.چقدر چرت و پرت گفتیم و خندیدم.سه ساعت بود که از خانه بیرون آمده بودم و دلم شور می زد.هادی تا نزدیکی خانه با ما آمد،بعد من و مهری از هم جا شدیم و هر کدام از یک راه به خانه برگشتیم.سروصدای خانم جان حسابی درآمده بود.ربابه گوجه فرنگی های پخته را با دست مالش می داد.خانم جان مرتب دست به کمر داشت.بوی گوجه فرنگی پخته همه حیاط را پر کرده بود.شاد و شنگول وارد شدم و سلام کردم.خانم جان دادی سرم کشید و گفت:«ببین وقتی بهت رو می دم پاتو بیشتر از گلیمت دراز می کنی!دلم هزار راه رفت.تو فقط یکبار دیگه بگو می خوام برم بیرون.»
با چاپلوسی صورتش را بوسیدم و گفتم:«من چه گناهی دارم!می خواستید برام خواهر و برادر بیارین.»
این تنها نقطه ضعف خانم جان بود.ساکت شد و دیگه حرفی نزد.ربابه به حمایت از خانم جان گفت:«بدو برو ناهار را روبه راه کن.خدا را هم شکر بگو که خواهر و برادر نداری وگرنه جز دعوا و مرافعه برایت هیچ سودی نداشت.»
وقتی از پله های مطبخ پایین می رفتم شنیدم که خانم جان آهی کشید و گفت:«راست می گه!بچه ام خیلی بهش ظلم شده.»
آن روز نیز گذشت،اما دفعه آخری نبود که با این دوز و کلکها از خانه خارج میشدم.یک بار هادی،یکی از دوستانش را به نام حامد با خودش آورده بود.خوشبختانه از او خوشم نیامد وگرنه شاید من هم عشق و عاشقی راه می انداختم.به هر صورت به اقتضای سنم بدم نمی آمد گپی بزنم و خودی نشان بدهم.
ترسم حسابی ریخته بود.توی خانه بند نمی شدم.هرچند روزیک بار به بهانه ای از خانه بیرون می زدم که از بخت بد بار دیگر لو رفتم،اما اینبار تاوانی سنگین برایش پرداختم،قیمت یک عمر بدبختی.برای اولین بار کتک سختی از آقاجان نوش ان کردم که تا پایان عمر فراموشم نشد.
چهار روز شام و ناهار را در مطبخ می خوردم و تنها همدمم ربابه بود.آقاجان سراغ آقای واحدی،پدر مهری رفت و کارشان به دعوا کشید.نفهمیدم به سر مهری بیچاره چه آمد.از ربابه شنیدم که بعضی از همسایه خبردار شده اند و آقا واحدی با نفوذی که در شهربانی داشته کاظم اقای کتابفروش را از نان خوردن انداخته.همه ما بهایی سنگین پرداختیم.
romangram.com | @romangram_com