#روناک
#روناک_پارت_56
نگاهش با عکس روی طاقچه تلاقی کرد و بر روی آن ثابت ماند. پروین که سینی چای را به آشپزخانه برده بود، هنگامی که با ظرف میوه برگشت متوجۀ نگاه خیرۀ ناصر بر روی عکس شد. فهمید که شوهرش در افکار دور و دراز خود عرق است. پس سکوت کرد و چیزی نگفت، هر چند حرف های زیادی برای گفتن داشت. سوالات مختلفی بود که در مغزش موج می زد و بارها خواسته بود که آن ها را با ناصر در میان بگذارد، چه در روز خواستگاری و یا موقع عقد و چه در این دو روزی که زندگی شان با هم می گذشت، اما هربار از گفتن آن ها منصرف شده بود. گاهی از ترس و گاه از خجالت. می ترسید جواب ناصر آن چیزی باشد که او دوست نداشت بشنود.
او روزی که ناصر به خواستگاریش رفته بود تصمیم داشت تا قبل از هر جوابی به ناصر، جواب سوالات خود را از او بگیرد. اما خودش هم نفهمید که چه نیرویی او را از این کار برحذر داشت و منتظر شد به امید آینده ای نزدیک، تا سفره ی دلش را برای ناصر باز کند و از تردیدها و ترس ها و خیالات مبهم خود با او بگوید. البته آن موقع متوجه شد که ناصر تمایلی ندارد تا جزئیات زندگی اش را در حضور رحیم آقا و عصمت به میان بکشد. اما متعجب بود که چرا ناصر حالا چیزی نمی گوید. آیا هنوز او را به چشم همسر و همراه زندگی اش نگاه نمی کرد که راز دلش را با او در میان بگذارد یا فعلاً زمان گفتن حرف های پنهان فرا نرسیده بود. به هر حال پس از ازدواج، پروین تصمیم گرفت که تا مدتی حرفی در این باره نگوید تا شاید ناصر خود لب به سخن بگشاید. هر چند این انتظار سخت و آزار دهنده بود.
***
romangram.com | @romangraam