#روناک
#روناک_پارت_42
فصل چهارم
روز بساطش را جمع کرده و شب در راه بود تا بار دیگر به شهر و آدم هایش سلام کند.همین که ناصر وارد حیاط شد،چشمانش به ماشین دیگری افتاد و فورا دریافت که خانواده ی خواهرش از تهران امده اند.با عجله از پله ها بالا رفت.با قدم نهادن به سرسرا،سیاوش و سیامک با شادمانی خودشان را به او رساندند.آقای الماسی استکان چای را که در دست داشت روی میز گذاشت و از جایش برخاست.بدری هم مانند همیشه لبخند بر لب و آراسته،از دیدار برادرش اظهار خوشحالی کرد.پس از احوالپرسی و صحبت های اولیه،بدری قیافه ی دلگیری به خود گرفت و به ناصر گفت:داداش،تو که می دونستی ما امروز می آییم پس چرا این وقت روز به خانه برگشتی؟ناصر پرسید:مگر شما کی آمده اید؟در جوابش آقای الماسی گفت:تقریبا یک ساعتی می شود.ناصر خندید و گفت:پس چندان هم دیر نکرده ام .جبار خان به میان صحبت آنها پرید و گفت:تو صبح از خانه بیرون رفته ی و حالا برگشته ی ،بعد می گویی دیر نکرده ام .اصلا معلوم هست که تا این موقع کجا بودی؟ناصر با آرامش گفت:باید کسی را می دیدم.خان پرسید:آن شخص را دیدی؟ناصر جواب داد:بله،دیدم.
خان چون بازپرسی که قصد بازجویی از متهم خود را داشته باشد بار دیگر پرسید:یعنی تا این ساعت توی شهر دنبال گمشده ات بودی؟ناصر به مبل تکیه داد و گفت:نه،قبل از ظهر او را دیدم.بقیه ی روز را هم توی شهر می گشتم.خان که از طرز جواب دادن پسرش عصبانی شده بود با لحت تندی گفت:مگر تو علاف و ولگردی که توی شهر بی هدف پرسه می زنی؟بدری که نمی خواست شاهد مجادله ی پدر و برادرش باشد،ملتمسانه رو به خان کرد و گفت:خواهش می کنم پدر این حرف ها را نزنید.یک دو ساعت دیر کردن که این همه ناراحتی ندارد.اما جبار خان که به نظر ناراحتی اش از جای دیگری بود گفت:آخر شما که نمی دانید من از دست این پسر چه می کشم!بپرسید امروز کجا بوده،توی قهوه خانه ی بهرام لات ،همان جا که پاتوق هر چه آدم عوضی و جاهل است.ناصر با ناراحتی گفت:پس شما برای من جاسوس گذاشته اید؟
خان یک دفعه از جایش برخاست و فریاد زد:خفه شو،پسرک احمق.در این بین منصور هم بلند شد ،مقابل پدرش ایستاد و گفت:پدر ،شما ببخشید ،او جوان است.نمی فهمد.سپس رو کرد به ناصر و گفت:فوری از پدر عذر خواهی کن.ناصر که دید از هر طرف مورد اهانت است طاقت نیاورد و گفت:من کاری نکرده ام یا چیزی نگفته ام که حالا بخوام طلب بخشش کنم.در ضمن من دیگر بچه نیستم که برای رفتن و برگشتنم از شما اجازه بگیرم.
romangram.com | @romangraam