#روناک
#روناک_پارت_33

ناصر با عجله گفت: " آن جا را بلدی؟"

پسرک گفت: " بله آقا، دوستم همان جا کار می کند."

ناصر پرسید: " می توانی با من بیایی و راه را نشانم بدهی؟"

پسر گفت: " فکر نکنم اوستایم اجازه بدهد که با شما بیایم."

ناصر با بی صبری گفت:" اجازه ات با من. اگر بیایی انعام خوبی پیش من داری."

پسرک با شنیدن این حرف لبخندی زد و گفت: " باشد آقا، من حاضرم."


romangram.com | @romangraam