#روناک
#روناک_پارت_30
در این وقت اختر که از یک سمت حیاط به طرف دیگر آن می رفت به ناصر سلام کرد. وقتی دور شد، سهراب سر را به گوش ناصر نزدیک برد و گفت: " می دانی عمو، من از این زن رمضان اصلا خوشم نمی آید."
ناصر قیافه ی متعجبی به خود گرفت و پرسید: " چرا سهراب جان؟ "
سهراب نگاهی به پشت سر انداخت و وقتی مطمئن شد که اختر رفته است گفت: " آخر عمو نمی دانی چه زن بداخلاقی است. نه با ما می خندد، نه بازی می کند. اصلا بازی بلد نیست."
ناصر خندید و گفت: " آخه عزیزم، او که بچه نیست با شما بازی کند."
سهراب فورا گفت: " پس چرا پروین با ما بازی می کرد؟ او هم بزرگ بود!"
ناصر با شنیدن نام پروین لحظه ای ساکت شد، اما خیلی زود گفت: " ناراحت نباش سهراب، شاید دوباره پروین و بابایش برگردند."
romangram.com | @romangraam