#روناک
#روناک_پارت_3
ناصر سري تکان داد و گفت:«به اين مي گويند يک هدف بزرگ در زندگي.»منصور به يکباره گفت:«يعني پدر مانع هدف من است.» ناصر با تعجب پرسيد:«يعني پدر دلش نمي خواهد و نمي گذارد که بچه هاي تو به جايي برسند؟» منصور خيلي قاطع جواب داد:«تا وقتي که ادارۀ همه کارها به دست او باشد و مافقط جيره خوار او،اميد هيچ چيزي را نبايد داشت. او به فکر من و تو نيست چه برسد به فکر بچه هايمان،او فقط نگران زمين و املاکش است و بعد هم منقل و وافورش. طوري هم ترياک مي کشد که مي ترسم همين مالي هم که هست پاي منقل دود کند و به هوا بفرستد.»
ناصر لبخند معناداري زد و گفت:«نترس،حتي اگر پدر دو برابر آنچه را که حالا مي کشد دود کند و به قول تو به هوا بفرستد باز هم آن قدر مي ماند که ما عمري را به راحتي بگذرانيم.»
منصور پوزخندي زد و گفت:«تو هميشه خوش خيال بوده اي و فکر مي کني که در هميشه روي يک پاشنه مي چرخد،اما من مثل تو نيستم. با اين که از تو بزرگترم اما مي گويم که بايد با زمانه پيش رفت،در حال حاظر که مملکت هر کي به هر کي شده و امنيت ندارد. اين رعيت ها هم که من مي بينم روز به روز زبانشان درازتر و رويشان هم بيشتر مي شود. مي ترسم روزي برسد که همين سهم خان و رعيتي را هم به ما ندهند.پس بايد ما عاقل باشيم و دست به کار بشوييم.اول از همه بايد پدر را راضي کنيم که دست از کار بکشد و همه چيز را به ما بسپارد.» ناصر پرسيد:«و اگر راضي نشد؟» منصور محکم گفت:«مجبور است که اين کار را بکند،وقتي ما با هم باشيم،ديگر پدر نمي تواند مقاومت کند و تسليم خواستۀ ما مي شود. بعد از اين که ادارۀ کارها به دست ما افتاد آن موقع نوبت ماست که نقشه هايمان را پياده کنيم؛نقشه هايي که به نفع همه ماست.»
ناصر با کنجکاوي پرسيد:«مي شود بپرسم که اين نقشه ها چيست؟»
منصور پاسخ داد:«باشد وقتي که قسمت اول کارمان را انجام داديم. بعداً سرفرصت مي نشينيم و حرف هايمان را مي زنيم. براي يک بار هم که شده بيا و عاقلانه تصميم بگير. صلاح من و تو و بقيه توي اين کار است.»
منصور ساکت شد و منتظر شنيدن جواب مثبت و قول همکاري برادرش ماند. پس از کمي انتظار، ناصر به او خيره شد و گفت:«حالا تو گوش کن منصور،بارها اين حرف ها را زده اي و من هم شنيده ام. يک بار زيور خانم را بهانه مي کني و مي گويي که زنت ديگر تحمل اين طور زندگي کردن را ندارد.دفعۀ بعد فکر بچه ها و آيندۀ آن ها را پيش مي کشي و يک بار هم دم از پيشرفت زمانه و عقب ماندگي خودمان مي زني. اما همۀ اين ها بهانه است. واقعيت اين است که زياده خواهي و جاه طلبي خودت عامل اصلي است و نمي گذارد تا از زندگي لذت ببري. جواب من به تو هماني است که قبلاً شنيده اي. تا وقتي که پدر زنده است ما به عنوان پسرهاي او وظيفه داريم که پا را از حد خود فراتر نگذاريم. البته من با همۀ کارهاي او موافق نيستم. در خيلي مواقع از سختگيري هاي پدر نسبت به زير دستانش ناراحت شده ام. اما اين دليل نمي شود که پشت سر بر عليه او نقشه طرح کنم و فکر بالا کشيدن همۀ چيزهايي که مال اوست به سرم بزند. او هر که باشد و هر اخلاق و رفتاري هم داشته باشد،باز هم پدرمان است و احترامش واجب.»
romangram.com | @romangraam