#روناک
#روناک_پارت_23

چشم ناصر به چمدانش افتاد که کنار تخت قرار داشت . لباسهایش را عوض کرد و توی رختخواب دراز کشید و از همان جا به ستاره های چیده شده بر آسمان که از میان قاب پنجره دیده می شدند چشم دوخت . ناصر همان طور که پیش بینی می کرد در تهران کار چندانی برای انجام دادن نداشت کارهای کارخانه به ارامی اما طبق برنامه پیش می رفت . در مواقعی که به آن جا سر می زد گوشه و کناره های آن را با دقت بررسی و بر وسایل و روش کار آن ها نظارت می کرد. آقای فتاحیان را بر خلاف نظر پدرش مردی درستکار و مورد اعتماد یافت که می شد همه چیز را با خیالی آسوده به او سپرد. او گرچه به اندازه جبارخان ثروتمند نبود اما مردی تحصیلکرده محسوب می شد که تجربه و دانش لازم را برای انجام این کار داشت . هر بار که تلفنی با پدرش صحبت میکرد و او را در جریان امور می گذاشت . خان از او می خواست که با دقت بیشتری پیگیر کارها باشدو او را هم در جریان بگذارد.

زمستان که فرا رسید کمی بعد پیکر عریان درختان و قله های بلند البرز به اولین برف زمستانی سفید پوش شد . ناصر به حیاط آمد و روی برف ها شروع به قدم زدن کرد. آن روز هم مثل بیشتر روزهای اخیر کارچندانی نداشت . این اواخر بیکاری واقعا کلافه اش کرده بود و در کنار بیکاری دلتنگی نیز آزارش می داد. شب قبل از تلویزیون دیده بود که چگونه بارش برف بیشتر نقاط کشور و از جمله شهرش را در برگرفته است . به درخت تکیه داد و سعی کرد که منظره خانه پدرش را در آن حال تجسم کند. در عالم خیال دید که حیاط خانه یکدست سفید شده و کلاغ ها بر روی شاخه درختانش غار غار می کنند. پدرش را مجسم کرد که در این سرما لحاف مخصوصش را روی خود کشیده و در کنار بخاری خوابیده است . برادرش هم با حساب و کتاب کردن خود را سرگرم ساخته و زنش به وسیله تلفن مشغول صبحت با مادرش است . برادر زاده هایش را پیش رو دید که سرگرم بازی و ساختن آدم برفی هستند و سیف الله از کنار آنها گذشته و غر غر کنان با خود می گوید: حالا بی خیال توی این برف و سرما بازی می کنند فردا که مریض شدند طفلک پروین باید جورشان را بکشد و در آخر تصویر پروین بر ذهنش نقش بست که بلوز بافتنی آبی رنگش را که هر سال موقع زمستان به تن میکند بر روی پیراهن بلندش پوشیده و در آشپزخانه مشغول پخت و پز است . چون همیشه چهره اش را آرام دید و دستانش را پر کار . صدای بدری او را به خود آورد که گفت: داداش بیا تو هوا سرد است خدای ناکرده سرما می خوری .

3

وقتی که ماشین از کنار کوه بیستون و درختان کاج همیشه سرسبز دامنه های آن گذشت به آن معنا بود که دیگر تا مقصد فاصله چندانی نمانده است . کمی جلوتر بسیاری از درختان مسیر را پوشیده از جوانه های کوچک سبز رنگ مشاهده کرد. به یاد آورد هنگامی که چندماه پیش از همین جاده به سمت تهران می رفت در این درختان اثری از حیات پیدا نبودو انسان با دیدنشان چنین می پنداشت که به خواب ابدی فرو رفته اند. اما اینک می دید که چگونه طبیعت بار دیگر زندگی را از سر گرفته است .

دومین روز از فروردین ماه بود . ناصر و خانواده خواهرش یک هفته قبل از عید خود را آماده کرده و قصد داشتند که دوسه روز مانده به سال نو در کرمانشاه باشند. اما بیماری ناگهانی سیامک آن هم شب قبل از حرکت همه برنامه را به هم زد. سیامک دچار سرماخوردگی شدیدی بود و به تجویز پزشک می بایست یک هفته در خانه استراحت کند. در این شرایط بدری و شوهرش نیز تصمیم گرفتند که سفرشان را به چند روز پس از عید موکول کنند. ناصر نیز علی رغم میلی باطنی اش که دوست داشت لحظه تحویل سال در زادگاهش باشد به خاطر خواهرش سفر خود را کمی به تاخیر انداخت و تلفنی به پدرش خبر داد که تا دوم فروردین در تهران است و حالا طبق قولی که داده بود به خانه بازمی گشت . اما خانواده بدری به خاطر این که حال سیامک کاملا بهبود نیافته بود می باید که سفرشان را چندروز دیگر هم عقب می انداختند.

هرچه ماشین پیش می رفت آمد و رفت اتومبیل ها در جاده هم افزایش می یافت. شیشه را پایین کشید و هوای پاک و دلپذیر بهاری را به ریه هایش فرستاد. طولی نکشید که در حال عبور از مرکز شهر بود. بوی عید را می توانست از هر طرف احساس کند. مردمان به نظر از هر زمان دیگر سال سرحال تر بودند و ظاهری مرتب تر داشتند . در هر کوی و محله ای خانواده هایی را می دید که به دید و بازدید عیر می رفتند وادر کوچه خودشان شد و بالاخره مقابل در خانه پدری رسیدو نگه داشت و سپس بوق ماشین را چند بار به صدا درآورد . با خودش فکر کرد حالاست که در باز شده و قامت خمیده سیف الله ظاهر شود. پس از اندکی انتظار در باز شد ولی به جای سیف الله اندام مردجوانی پدیدار گشت .چهره آن مرد لاغر اندام با بینی کشیده و لباسی مانند روستاییانی که تازه به شهر می آیند بر تن داشت . برای ناصر نا آشنا بود. مرد تعظیمی نمود وبا صدای بلند سلام کرد و بعد به سرعت لنگه های در را گشود.


romangram.com | @romangraam