#روناک
#روناک_پارت_17

منصور متوجه شد که حرف های زهرآگینش، رفته رفته ذهن پدر را مسموم می کند.پس این بار با شور بیشتری گفت: «ناصر با این کارش همه ی حیثیت و آبروی این خانواده را زیر پا گذاشت و له کرد.» جبارخان که به دهان منصور و حرکت مداوم لب های او ماتش برده بود به سختی گفت" «باورم نمی شود، تو دروغ می گویی. اصلاً چرا باید ناصر چنین کاری بکند؟» منصور با پافشاری گفت: «چه دلیلی دارد که من دروغ به این بزرگی رااز خودم بسازم؟مگر عقلم را از دست داده ام که این تهمت ها را به تنها برادم ببندم؟»



وجود جبارخان چون انبار باروتی شده بود که هر آن انتظار انفجارش می رفت. پرسید: «آخر چه چیز این دخترک باعث شده تا ناصر دست به این کار بزند؟ اگر ریخت و قیافه ی پروین چشمش را گرفته که من می توانم یک روزه صد تا دختر جلویش به صف کنم که پروین انگشت کوچک آن ها هم نشود.» پس از کمی تأمل از جا بلند شد و با صدایی فریاد مانند گفت: «تقصیر خودم است. روز اول دلم به حالشان سوخت، آوردمشان توی این خانه تا هم سر پناهی و هم لقمه نانی داشته باشند وگرنه همان روزها آن سیف الله تریاکی گوشه ی خیابان ها مثل سگ می مرد و دخترش هم معلوم نبود که چه بلایی به سرش بیاید.» منصور با عجله برخاست و مقابل پدرش ایستاد و پرسید: «می خواهید چه کنید؟» جبارخان مانند شکارچی که قصد حمله به شکارش را داشته باشد در حالی که پره های بینی اش از خشم باز و بسته می شد گفت: «می دانم هر چه هست زیر سر این دختره ی هرزه ی بی پدر و مادر است. او ناصر را خام کرده، جادویش کرده، وگرنه ناصر صد سال سیاه از این غلط ها نمی کرد. حالا هم تا بیشتر از این آبرویمان به خطر نیفتاده باید گیسش را بگیرم و با پدر مفنگی اش مثل سگ از این خانه بیندازمشان بیرون، به موقع حساب ناصر را هم می رسم.»



منصور با دستپاچگی گفت: «ولی پدر این فکر خوبی نیست. با این کار نه تنها چیزی درست نمی شود بلکه ناصر وقتی مخالفت شما را آن هم به این صورت ببیند، آن وقت برای انجام این کار وتصمیم دیگری که مدتهاست در سر دارد بیشتر ترغیب می شود.» خان که رگ های گردنش از عصبانیت بیرون زده و چشم هایش به خون نشسته بود پرسید: «مگر کار دیگری هم مانده؟ مگر بدتر از این هم می شود؟» منصور قسمت مهم نقشه ی شیطانی از پیش تعیین شده ی خود را این چنین پیاده کرد: «کاش فقط همین بود. در این صورت مسله به راحتی حل می شد. پدر! من خوب می دانم که در مورد من چه طور فکر می کنید و در مورد ناصر چه طور، ولی باور کنید که من مثل ناصر اهل ریا و فریبکاری نیستم. ظاهر و باطن یکی است و هر چه در دلم می گذرد همان را به زبان می آورم ولی ناصری که خودش را این طور جلوی شما مطیع و سر به زیر جا انداخته پشت سر علیه تان خیانت می کند. بارها از من خواسته که دو نفری دست شما را از اموالتان کوتاه کنیم و بعد خودمان مال و ثروتی که شما با زحمت و دردسر به هم زده اید را بالا بکشیم.»




romangram.com | @romangraam