#روناک
#روناک_پارت_11

وقتی گفته ها و جملاتی که معمولاً افراد هر خانواده ای قبل از حرکت مسافر یا مسافران خود می گویند به پایان رسید و عملاً هیچ سخن نگفته یا سفارشی باقی نماند، زمان رفتن هم فرا رسید. حتی بچه ها هم قبل از جدا شدن از یکدیگر حرفهای مدنظرشان را با روش و زبان کودکانهٔ خود عنوان کردند. افراد خانه تا جلوی در حیاط رفته و آن ها را بدرقه کردند. ماشین که به راه افتاد، پروین کاسهٔ آبی را که در دست داشت پشت سرشان ریخت. هنگامی که همه پس از ناپدید شدن ماشین از نظرها به داخل خانه برگشتند، سیف الله ماند و مشغول بستن در شد. با تمام نیرویی که در خود سراغ داشت برلنگه های بزرگ در آهنی حیاط فشار آورد تا این هیکل نحیف و دستان استخوانی اش بر آهن سرد غلبه کرد و در بسته شد.





* * *






romangram.com | @romangraam