#رقاص_های_شیطون_پارت_97
صداي اعتراض بچه ها بلند شد
سوگل:اون يه غريبست امكان نداره بذاريم سرپرستمون باشه
سيمين :راست ميگه ما اين اجازه رو بش نميديم اون نبايد اينجا باشه
اميد:داداش من نميخوام دخالتكنم اما اگه كسيم قراره سرپرست بشه اون سيماست از اول هم اون سرپرستمون بوده
سامان:راست ميگه شروين اين خانوم حتي بلد نيست برقصه چه برسه سرپرست ما باشه
كيلا سعي ميكرد به فارسي صحبت كنه .... به سختي رو به شروين گفت:بچه ها راست ميگن اين Nicht möglich(امكان پذير نيست)
شروين سري تكون داد و گفت:خيله خب باشه بيخيال اين موضوع بيايين دوباره مشغول شيم......
بچه ها همه با اخم و تخم ايستادن و مشغول تمرين شدن .... كلافه از جام بلند شدم و رفتم سمتشون و همراهيشون كردم......
3روز بعد....
بعد از اون روز ترمه برگشت ايران گمونم بهش بر خورده بود خب بخوره دختره ي پررو
دانيال و مهدي هم اومدن و بعد از كلي تمرين آماده شديم براي مسابقات
شروين اخلاقش گنده شده و غير قابل تحمل يعني انقدري كه نميشه دو دقيقه هم تحملش كرد
امشب مسابقه ي چهارم برگذار ميشد و همه آماده بوديم از صبح كه بيدار شده بودم مشغول آماده كردن آهنگا شده بودم....شروين و بچه ها تمرين ميكردن تا يه وقت چيزي رو فراموش نكنن
بعداز 1:30 همه چيز آماده بود ... دوش گرفتم و رفتم تو حياط و رو به بچه ها گفتم:خيله خب ديگه بسته برين دوش بگيرين و آماده شين منم ناهارو آماده ميكنم فقط 3ساعت فرصت دارين
بچه ها دست از تمرين برداشتن و رفتن تا آماده بشن
رفتم سمت شروين و گفتم:بابت رفتار اونروزم متاسفم منظوري نداشتم
متعجب برگشت سمتم شونه اي بالا انداختم و برگشتم تو خونه
romangram.com | @romangram_com