#رقاص_های_شیطون_پارت_95
با حوله ي كوچيكي صورتمو خشك كردم و رفتم تو اتاقم
لباسامو عوض كردم و موهامو شونه زدم.... از بالا بستم و از اتاق خارج شدم
رفتم تو حياط ... صداي بلند موزيك ميومد
بچه ها در حال تمرين بودن .... لبخند زدم و رفتم سمتشون و گفتم:سلام مثل اينكه امروز همه سحر خيز شدنا
از تمرين دست كشيدن و همشون برگشتن طرف من......كيلا لبخندي زد و گفت:از بس خسته بودي هر كار كردم بيدار نشدي
لبخندي بهش زدم و گفتم:عب نداره
بچه ها ساكت بودن و حرفي نميزدن تعجب كرده بودم برگشتم سمتشونو گفتم:اتفاقي افتاده
هيچكس جوابمو نداد .... دوباره مشغول تمرين شدن
شونه اي بالا انداختم و بهشون ملحق شدم ...... معلوم نبود چشون شده كه حتي جواب سلامم نددن
نيم ساعتي تمرن كرديم كه شروين ايستاد و گفت:يكم استراحت كنين
همه نشستيم رو زمين .... سوگل و سيمين با اخم باهمديگه حرف ميزدن
ساناز سرش پايين بودو چيزي نميگفت.....كيلا هم دراز كشيده بود .... دانيال و مهدي هنوز نيومده بودن
سامان و اميد مشغول صحبت بودن ...... سپيده كنارم نشسته بودو چيزي نميگفت
ترمه و شروين هم كنار هم بودن
اصلا از كاراشون سر در نمياوردم .... برگشتم سمت سپيده و گفتم:اينجا چه خبره؟
آهي كشيد و گفت:ترمه خانوم لوس بازي در آوردن شروينم گفته بايد تو كارمون جدي باشم و شوخي و خنده ديگه بسه نميذاره زياد حرف بزنيم
اخم كردم و گفتم:به اون چه مربوطه
romangram.com | @romangram_com