#رقاص_های_شیطون_پارت_94


ترمه اخمي كرد و گفت:واقعا براتون متاسفم ..... به آلماني گفت:آَشغالا

عصباني شدم و داد زدم:آشغال تويي و هفت جد و آبادت

ترمه با عصبانيت از آشپززخونه خارج شد

برگشتم سمت شروين و گفتم:برو دنبالش يه وقت نخورنش

جو جدي شده بود كه با اين حرفم بچه ها خنديدن تا جو عوض شه

شروين سرشو تكون داد و رفت بيرون

نشستم پشت ميز و گفتم:بشنين غذامونو بخوريم بابا

كيلا كه تازه وارد آشپزخونه شده بود با تعجب بهمون نگاه كرد و رو به من گفت:چيشده ؟

پوزخندي زدم و گفتم:بهتره بيخيال اين دختره ي عوضي ترمه بشي بگير بشين غذامونو بخوريم

با تعجب نگاهم كرد كه خنديدم و گفتم:بگير بشين ديگه

كيلا نشست كنارمو باهم شروع كرديم به خوردن .... كليم خنديدم و اصلا برامون مهم نبود كه چه اتفاقي افتاده.......

اونشب كلي بهمون خوش گذشت .... كليم بازي گوشي كرديم

اخرشم خسته و كوفته هر كدوم روي مبلا خوابمون برد

صبح كه از خواب بيدار شدم پتويي روم انداخته شده بود.....خميازه اي كشيدم و پتورو كنار زدم

نشستم رو تخت و به اطرافم نگاه كرد .... كسي تو سالن نبود تعجب كردم .... شونه اي بالا انداختم

از رو مبل بلند شدم و رفتم تو دستشويي .... صورتمو با اب سرد شستم و اومدم بيرون


romangram.com | @romangram_com