#رقاص_های_شیطون_پارت_9
همه برام دست ميزدن و از خوندنم تعريف ميكردن با لبخند مصنوعي اشكامو پاك كردم و گفتم:خيلي ممنونم
بعدم رو به ساناز گفتم:من ديگه ميرم شماها يكم ديگه بمونين بعدش بياين
خواست حرفي بزنه كه لبخندي زدمو گفتم:خواهش ميكنم و بعدم از جام بلند شدمو پالتومو تنم كردم گيتارمو تو كيفش گذاشتم و انداختمش رو شونمو رو به همشون گفتم:ب همگيتون بخير خدانگهدارتون
همشون اعتراض ميكردن كه چرا ميخوام برم اما دوست نداشتم اونجا باشم با هزار تا دليل از اونجا خارج شدم و رفتم سمت رود سن كه هر وقت دلم ميگرفت ميرفتم اونجا و فكر ميكردم و با خدا حرف ميزدم تا آروم بشم
تا رود سن زاد راهي نبود براي همين تصميم گرفتم پياده برم
چون زمستون بود و هوا سرد كلاه پالتومو كشيدم رو سرم و دستامو گذاشتم تو جيبم و راه افتادم
بعد از حدودا 20 دقيقه رسيدم رفتم روي پل و به رود خيره شدم
جاي بسيار قشنگي بود و آرامش بخش يه جورايي آدم دوست داشت هميشه اونجا باشه اما هر چي كه بود نميتونست جاي درياي شمال رو بگيره اما خب اينم عالمي داشت براي خودش
يه چندساعتي اونجا موندم و بعدش برگشتم خونه همه ي بچه ها خواب بودن حتي ساناز با خستگي نشستم رو كاناپه و همونطور نشسته پالتومو درآوردم و انداختمش يه وشه گيتارمم گذاشتم رو زمين و دراز كشيدم رو كاناپه و به خواب رفتم.....
بعد از رفتن سيما منم از جام بلند شدمو رو به همه گفتم:ببخشين دوستان بايد برم
صداي اعتراضشون بلند شد اما من بي توجه بهشون از اونجا خارج شدم
سوار ماشينم شدم و راه افتادم وسطاي راه بودم كه سيمارو ديدم
دستاش تو جيبش بودن و آروم راه ميرفت
سرعتمو كم كردم و پشت سرش رفتم داشت ميرفت سمت رود سن
همونطور دنبالش بودم كه رسيد به رود سن و رفت روي پل ايستاد
از ماشين پياده شدم و به كاپوت تكيه دادم و بهش خيره شدم
نزديك 3ساعت اونجا وايساده بودو به رود خيره شده بود
romangram.com | @romangram_com