#رقاص_های_شیطون_پارت_10
امشب شب گندي بود مخصوصا با خوندن سيما واقعا از كارايي كه كردم پشيمونم اما ميدونم كه سيما ديگه قبولم نميكنه
پوفي كردم و منتظر شدم تا بخواد بره خونه
وقتي خواست برگرده سوار ماشين شدم و بازم دنبالش راه افتادم تا دم خونشون
وقتي رفت تو منم راه افتادم و رفتم خونه
همه ي بچه ها خواب بودن بجز اميد كه نشسته بودو مجله ميخوند
سلامي كردم و راه افتادم سمت اتاقم كه صدام زد وايسادم و برگشتم طرفش لبخندي زدوگفت:كجا بودي داداش مگه قرار نبود بياي خونه؟
سري تكون دادم وگفتم:بيرون كار داشتم رفتم به كارم برسم
از جاش بلند شد و اومد روبروم ايستاد و گفت:چرا بهش نميگي كه تقصير تو نبوده چرا باهاش حرف نميزني؟
اخمي كردم و گفتم:حتي اگه بگمم ديگه قبولم نميكنه من ميدونم اون ازم متنفره
لبخندي زد وگفت:اون دوست داره اينو درك كن و زد به شونمو از كنارم رد شد رفت تو اتاق
نفس عميقي كشيدم و نشستم رو كاناپه
دستامو گذاشتم روي صورتم و زير لب گفتم:سيما بخدا دوست دارم
پوفي كردم و پالتومو درآوردم و انداختمش رو مبل
كيف پولمو از توي جيب پالتوم درآوردم و بازش كردم
به عكس سيما خيره شدم لبخندي كه برام يه آرامش بود حالا نابود شده
ديگه به روم لبخند نميزنه دوست دارم تو بغلم بگيرمش و به سرش بوسه بزنم
romangram.com | @romangram_com