#رقاص_های_شیطون_پارت_89
خندم گرفته بود حوله ي موهامو پرت كردم سمتشونو گفتم:بي ادبا برين بيرون ببينم
خواستن حرفي بزنن كه در اتاق به شدت باز شد و شروين پريد تو
جيغ كشيدم و برگشتم سمتش .... با تعجب به من و تنم خيره شده بود
داد زدم:برو بيـــــــــــرون
از رو زمين لباسمو برداشتم و پرت كردم سمتشو گفتم:گمشو بيرون به چي زل زدي
به خودش اومد و سريع از اتاق خارج شد و درو بست .... برگشتم سمت بچه ها كه ميخنديدن
با اخم گفتم:بين بيرون همش تقصير شما هاست
خنديدن و از اتق خارج شدن ..... سري از روي تاسف تكون دادم و لباسامو پوشيدم
از اتاق خارج شدم و رفتم تو سالن
بچه ها همه نشسته بودن و باهم حرف ميزدن
لبخندي زدم و گفتم:كي شام ميخواد؟
همه به جز شروين و ترمه جوابمو دادن
سري تكون دادم و گفتم:خيله خب دخترا بيايين كمك من پسرام برين خريد
همشون با آه و ناله گفتن:نه بابا اصلا غذا نخواستيم
خنديدم و گفتم:خيله خب پس از ناهار خبري نيست
اميد از جاش بلندشد و گفت:تو چي ميخواي من همين الان ميرم ميخرم
بلند خنديدم و گفتم:دنبالم بيا
romangram.com | @romangram_com