#رقاص_های_شیطون_پارت_85

با حس كسي بالاي سرم .... سرمو گرفتم بالا .... شروين با كنجاوي كه تو صورتش به خوبي معلوم بود به مجلم خيره شده بود

لبخندي زدم و گفتم:ميگم ميخواي مجلمو بدمش به تو؟

با صدام انگار به خودش اومد ..... به چشمام خيره شد و گفت:ميگم سيما اين مجله اوني نيست كه هميشه باهاش ميكوبيدي تو سرم؟

سعي كردم خندمو قورت بدم .... با جديت گفتم:نميدونم فك نميكنم اون باشه

سرشو آورد جلو ... باتعجب بهش نگاه كردم كه گفت:بزن ديگه

با بهت بهش خيره شدم كه كلافه گفت:با اون مجله بزن تو سرم ببينم مونه يا نه؟

اولش متوجه حرفش نشدم ... يكم كه فكر كردم متوجه شدم منظورش چي بود و شروع كردم به خنديدن

با مجله كوبدم تو سرشو گفتم:ديوونه

سرشو اورد نزديكم و لبخند زد و گفت:ديوونتم خانوم كوچولو

لبخند از روي لبام محو شد ....... سرمو انداختم پايين و گفتم:بهتره كه من برم تو اتاقم

مجلرو گذاشتم رو ميز .... از رو مبل بلند شدم و رفتم تو اتاقم

نشستم رو تختم .... دستمو فرو كردم تو موهامو سرمو گرفتم پايين و زير لب گفتم:اوه خدايا خسته شدم

لبامو بهم فشار دادم و سرمو گرفتم بالا

دوباره ياد خاطره هام افتادم....خاطره هاي شيريني كه تازه الان تلخيشو حس ميكنم

"

روي مبل نشسته بودم و مجله ميخوندم .... دستاي شروين دور شونه هام حلقه شد

كنار گوشم گفت:خانوم كوچولوي من چيكار ميكنه؟

romangram.com | @romangram_com