#رقاص_های_شیطون_پارت_80
با خوشحالي از بيمارستان خارج شدم ...... بلاخره اين گچ كوفتيم باز شد ..... لبخندي زدم و نفس عميقي كشيدم
سوار ماشينم شدم ..... دستامو گذاشتم رو فرمون و به دو ماه قبل فكر كردم
بعد از اون شب كمتر بهونه ميگرفتم كمتر با شروين بد رفتاري ميكردم سعي ميكردم خوش رفتار باشم با سيمين و سوگل هم آشتي كردم اونام از كيلا معذرت خواهي كردن و اونو به عنوان يه دوست و يه هم گروهي قبول كردن
سامان از سپيده خواستگاري كرد ..... قراره بعد از چهارمين مسابقه كه چهار روز ديگس باهم نامزد كنن
مسابقه سوم هم اجرا شد اما من نتونستم شركت كنم ولي مسابقرو برديم
دانيال و مهدي براي كاري برگشتن ايران و دوروز ديگه برميگردن
ساناز و سامان و سپييده تو اين يه ماه خيلي تمرين كردن
شروين و كيلا باهم هم خوب شدن و با هم گروه رو اداره ميكنن .. منم تو اين مدت يا خواب بودم يا بيكار
خنديدم و گفتم:تو اين دوماه چه اتفاقاتي كه نيوفتاد .... ماشينو روشن كردم و راه افتادم سمت خونه
وقتي رسيدم ماشينو يه گوشه پارك كردم و پياده شدم
كليد خونرو از تو كيفم درآوردم و رفتم سمت در .... خواستم كليد رو بندازم رو در كه باز شد
با تعجب به شروين كه با لبخند بهم خيره شده بود نگاه كردم و گفتم:چه به موقع
خنديد و گفت:جايي ميخواي بري؟
شونه اي بالا انداختم و گفتم:من نه ولي انگار تو داري ميري
سرشو به نشونه آره تكون داد و خواست حرفي بزنه كه با صداي دختري ب پشت سرم نگاه كرد و لبخند زد
اخمي كردم و برگشتم عقب ...... چشمام گرد شد دختر فوق العاده زيبايي روبروم بود و به شروين لبخند ميزد
romangram.com | @romangram_com