#رقاص_های_شیطون_پارت_65
سرمو انداختم پایین که گفت:البته صبح ها شبیه جنگلیا میشی
با عصبانیت سرمو گرفت بالا و گفتم:چی گفتی؟
لبخندی زد و گفت:من چیزی نگفتم
شونه رو از روی میز برداشتم و گرفتم سمتش که دوید .... شونرو پرت کردم و گفتم:بچه پررو
جاخالی داد و از در رفت بیرون ..... خندیدم و سری از روی تاسف براش تکون دادم و مشغول کشیدن خط چشمم شدم
بعد از 10 دقیقه از جام بلند شدم و از اتاق خارج شدم ..... مثل همیشه بدو بدو از پله ها رفتم پایین
شروین روی کاناپه نشسته بود لبخندی زدم و رفتم سمتشو از گردنش آویزون شدم
خندید و گفتم:خدایا من زن نگرفتم که بچه کوچولو گرفتم انقدر ناز داره که نمیدونم با کدوم پول بخرمش
اخمی کردم و با مشت زدم به بازوشو گفتم:من بچه کوچولوام؟
دستاشو گذاشت رو گونه هامو گفت:اگه بچه کوچولو و شیرین زبون نبودی که عاشقت نمیشدم
لبخند خجولی زدم و سرمو انداختم پایین
قهقه ای زد و گفت:اوخی ببین خانومم چقده خجالتیه بیا بغل عمو ببینم
رفتم و کنارش نشستم دستمو گرفت و کشید سمت خودش که افتادم تو بغلش
همیشه تو بغلش احساس آرامش میکردم .... احساس امنیت اینکه یکیو دارم که همیشه کنارمه
بوسه ای به روی موهام زد و گفت:خانومم پاشو بریم اینجوری پیش بره کار دستت میدم اونوقت نمیتونیم بریم مهمونیا
با عجله از جام بلند شدمو گفتم:هان؟چی؟آهان خب پاشو بریم دیگه
شروین بلند بلند شروع کرد به خندیدن ..... از دست خودم حرصم گرفته بود اخه دیگه انقدر ضایع
romangram.com | @romangram_com