#رقاص_های_شیطون_پارت_60


وقتی رسیدیم به بیمارستان ... شروین از ماشین پیاده شد .... در سمت منو باز کرد و بغلم کرد

درد بدی رو توی پام حس میکردم ... اشکام بی اختیار روی گونه هام میریخت و اذیتم میکرد .... اما تو آغوش شروین دلم آروم گرفت

وارد بیمارستان شدیم شرون یکی از پرستارا رو صا زد و گفت:خانوم ببخشین میشه یه دکتر خبر کنین فک کنم پاش شکسته

پرستار لبخندی به شروین زد که زیاد خوشم نیومد

پرستار با لبخند مسخره ای که رو لباش بود گفت:البته برین توی اتاق ته راهرو دست راست تا بگم دکتر تشریف بیارن

شروین سری تکون دادو گذاشتم روی یه ویلچر که با اخم گفتم:مگه من چلاقم که میذاریم روی ویلچر

شروین لبخندی زد و گفت:الان بله چلاقی پس حرف نزن و ساکت باش

بعدم بدون توجه بهم ویلچرو هل داد سمت اتاق ته راهرو ..... در اتاق دست راست رو باز کرد و داخل شدیم

بعدم از 5 دقیقه مرد جوونی اومد تو اتاق و لبخندی زد و گفت:من دکتر طلوعی هستم

برگشت سمت منو گفت:روی تخت دراز میکشین یا روی همین ویلچر ....

شروین نذاشت حرفشو کامل کنه و گفت:نه همینجا لطفا

دکتر با خوش رویی کنار پام زانو زد و مشغول معاینه شد ... اما من تعجب کرده بودم که یه دکتر ایرانی رو برای معاینه ی من فرستاده بودن

دکتر بعد از معاینه ی پام گفت:باید گچ گرفته بشه چون شکسته

بی اهمیت به حرفش گفتم:لازم نیست فقط با باند ببندینش و یه مسکن بهم بدین من امشب مسابقه دارم

شروین اخمی کرد و رو بهم گفت:لازم نیست تو مسابقه شرکت کنی تو باید استراحت کنی

برگتم سمتشو با اخم غلیظی که روی پیشونیم جا خوش کرده بود گفتم:خودت میدونی این مسابقه برام مهمه پس حرف نزن و برو بیرون


romangram.com | @romangram_com