#رقاص_های_شیطون_پارت_61

شروین خواست چیزی بگه که دکتر گفت:بهتره بیرون باشید من پاشونو میبندم

شروین عصبی دستی توی موهاش کشید و از اتاق رفت بیرون

دکتر پامو باند پیچی کرد و یه مسکن هم بهم داد و گفت:میتونین برین اما بهتره بعد از مسابقتون دوباره برگردین یا اگه دیدین پاتون کبود شده یا درد شدیدی داشت حتما برگردین بیمارستان

لبخندی بهش زدم و گفتم:حتما ممنونم

از جام بلند شدمو لنگون لنگون رفتم از اتاق بیرون

شروین روی صندلی نشسته بود از جاش بلند شد و اومد سمتمو کمکم کرد تا راه برم

با اینکه پام میلنگید اما سعی میکردم درست راه برم تا بتونم تو مسابقه شرکت کنم

از بیمارستان خارج شدیم .... رفتیم سمت ماشین شروین ... وایسادم که اونم کنارم ایستاد .... برگشتم سمتشو گفتم:فک کنم فشارم افتاده باشه میشه یه آبمیوه یا آب معدنی برام بگیری

لبخندی مهمون لباش شد.... سری تکون داد و گفت:باشه بشین تو ماشین تا بیام

سری براش تکون دادم و رفتم رو صندلی جلو نشستم و منتظرش شدم تا بیاد

بعد از 5 دقیقه در سمت راننده باز شد و شروین نشست داخل ماشین و درو بست

با لبخند نایلونی رو داد دستم و گفت:بیا بخور ... تشکری کردم و یه آبمیوه از توی نایلون در آوردم و بازش کردم

خواستم بخورم که یاد شرون افتادم .... آبمیوه رو گرفتم سمتشو گفتم:بیا توام بخور

لبخندی زد و از توی نایلون یه آبمیوه ی دیگه درآورد و بازش کرد گرفت سمتمو آبمیوه ی خودمو ازم گرفت و مشغول شد

لبخند محوی زدم و آبمیورو رفتم جلومو مشغول شدم ... نمیدونم چرا امروز گذشته هی تکرار میشد .... حرفا و کارای گذشتمون رو انجام میدادیم درست عین همون کارا .... همون حرفا .... بدون تغییر .... اما بدون احساسی از طرف من .... نمیدونم شایدم احساسی داشتم که نمیخواستم بروز بدم..... گاهی با خودم میگفتم سیما تو تکلیفت با خودتم معلوم نیست....نمیدونی چی میخوای

بعد از خوردن آبمیوه هامون شروین راه افتاد سمت خونه ... هیچ حوصله ی تماشای خیابونارو نداشتم ... دستمو بردم سمت سیستم پخش و روشنش کردم و روی آهنگ مورد علاقم ایستادم و چشمامو بستم و زیر لب تکرار کردم:

با تو ام ای دیوونه دل ، بسه دیگه بونه نگیر

romangram.com | @romangram_com