#رقاص_های_شیطون_پارت_59

غمگین نگاهم کرد .... با اینکه پشیمون شدم اما بی توجه بهش دوباره مشغول تمرین کردن شدم

شروین روی پله ها نشسته بودو بهم خیره شده بود .... پوزخندی زدم و طبق عادت همیشگیم پشتکی زدم

اما تا خواستم بایستم پام کج شدو افتادم روی زمین..... دردی شدیدی پیچید توی پام

شروین دوید سمتمو بغلم کرد و گفت:چیشد سیما چرا افتادی عزیزم؟

دستمو گذاشتم روی پامو گفتم:پام .... فک کنم شکسته خلی درد داره شروین

شروین هل شده بود ... سرمو گذاشت روی زمین و خم شد سمت پامو گرفتش که داد زدم: د آخه وحشی پام شکسته ها

برگشت سمتمو مثل اوایل ازدواجمون که پام شکسته بود گفت:وحشی عمته بچه پررو تو مثل دیوانه ها همش پشتک میزنی اخه مگه مجبوری؟

اخمی کردم وگفتم:آره مجبورم..... خب حالا که چی الان پام شکسته توام که شوهرمی باید یه کاری بکنی

شروین از حرفی که زدم متعجب نگاهم کرد خودمم تعجب کردم که چرا این حرفو زدم ... چرا درست همون حرفایی رو زدم که اون موقع گفتم

خواست چیزی بگه که با صدای بچه ها حرفشو خورد

برگشتم سمتشون .... همشون با تعجب نگاهمون میکردن ... کیلا وامد سمتمو کنارم نشست وگفت:چیشدی تو؟

خندیدم و گفتم:هیچی پام شکسته

با تعجب به لبخندم نگاه کرد و زد تو سرم وگفت:د اخه دیوانه پات شکسته میخندی پاشو پاشو ببریمت دکتر که بیچارمون کردی پاشو

زدم به بازوشو گفتم:یه چیز میگی برای خودتا با این پای شکسته چجوری بلند شم؟هان؟تو بگو چجوری بلند شم اخه؟

شروین بجاش گفت:خودم میبرمت فقط سفت منو بگیر

با تعجب نگاش کردم که بی اهمیت بغلم کرد و بردم سمت ماشینش به صورتش خیره شده بودم ... به مردی که عاشقش بودم اما نمیتونستم باهاش باشم ..... برای غرورم .... غروری که 2ساله همه زندگیمو در بر گرفته

نشوندم روی صندلی عقب و سوار شد و راه افتاد.......

romangram.com | @romangram_com