#رقاص_های_شیطون_پارت_6


چون هميشه ساناز حق داشت گيتارمو از كمدم بياره بيرون ميدونستم كه اونه با اخم گفتم:سااز بكشش اونور حوصله ندارم

گيتارو كشيد كنار و نشست بغل دستم و گفت:سيما امشب بچه هاي همه گروه ها قراره يه جشن بگيرن الان ساعت 8 بايد تا يه ساعت ديگه اونجا باشيم بلند شو ديگه هم دلشون ميخواد تو براشون بخوني

اخمم غليظ تر شد و گفتم:خودتون برين من حال ندارم كه بيام

خم شدو كنترل رو از وي ميز برداشت و تلويزيون رو خاموش كرد و گفت:تورو ارواح خاك مادرت بلند شو

با عصبانيت فرياد زدم:خفه شو ساناز قسم نده منو ميدوني كه دوست ندارم بيام

از جاش بلند شدو گفت:خواهش ميكنم براي من بيا خواهش ميكنم

با عصبانيت گفتم:بيام چي كار كنم تو بگو هان؟

لبخندي زدوگفت:بيا گيتار بزن و برامون بخون همه ميخوان صداي تورو بشنون پاشو خواهش ميكنم

سري تكون دادمو گفتم:فقط گيتار ميزنم و ميخونم اونم چون قسمم دادي فهميدي چيزي بيشتر از اين باشه ديوونه ميشم

لبخندي زدو گفت:اخ جون باشه تو بيا فقط بخون فقط همين

سري از روي تاسف براش تكون دادم و از جام بلند شدم و رفتم تو اتاقم و لباسامو عوض كردم و كيف گيتارمو از بالاي كمدم برداشتم واز اتاق خارج شدم

گيتارم روي ميز بود اما ساناز اونجا نبود سري تكون دادم و رفتم سمت ميز و گيتارمو برداشتم و بهش خيره شدم

يه گيتار سفيد مشكي كه گوشش شكسته بود اما هنوزم ميدش باهاش زد و خوند

پوفي كردم و گذاشتمش توي كيفشو زيپشو كشيدم شالمو روي سرم درست كردم و با صداي بلندي بچه هارو صدا زدم

ساناز و سپيده از اتاقشون اومدن بيرون سوگل و سيمين هم از اشپزخونه اومدن بيرون و هم زمان باهم گفتن:بله؟؟؟؟؟؟؟

خنديدم و گفتم:اماده شدن ديگه بيايين بريم من زودتر از همتون اماده شدما


romangram.com | @romangram_com