#رقاص_های_شیطون_پارت_5

سيمين و سوگل ساكت يه گوشه نشسته بودن سپيده و ساناز هم تلويزيون تماشا ميكردن

رفتم كنار سيمين نشستم كه خودشو جمع و جور كرد

خندم گرفته بود اما سعي كردم جدي باشم

صدامو صاف كردم و گفتم:با اينكه بدجوري اعصابمو خرد كردين اما متاسفم كه سرتون داد زدم

سيمين با خوشحالي دستشو دور گوردنم حلقه كرد و گفت:اي قربون تو بشم خواهري

خنديدم و گفتم:بكش كنار بچه اين چه وضعشه

اما دست بردار نبود و هي گونمو ميبوسيد سوگل هم همراهيش ميكرد

كاملا تفي شده بودم نه اينا بي جنبن بايد فرياد بزنم تا ادم شن

با صداي نسبتا بلندي گفتم:دددد برين اونور ديگه رو ميدم پررو ميشن

سوگل و سيمين با ترس ازم جدا شدن و ساكت نشستن

سپيده و ساناز هم از خنده در حال تركيدن بودن

منم خندم گرفته بودم خنديدم و گفتم:خيله خب حالا قهر نكنين بيايين بغلم ببينم

هردوتاشون اومدن تو بغلم

از اونورم ساناز و سپيده خودشونو انداختن تو بغلم با حرص گفتم:شما دوتا ديگه چي ميگين اخه؟

سپيده گونمو بوسيد و گفت:ميخواييم چاشنيش زياد شه

سري از روي تاسف تكون دادم و به زور از خودم جداشون كردم و رفتم روبروي تلويزيون نشستم و مشغول كانال عوض كردن شدم

بي حوصله نشسته بودمو براي خودم تلويزيون تماشا ميكردم و كه گيتار قديميم جلوي روم قرار گرفت

romangram.com | @romangram_com