#رقاص_های_شیطون_پارت_4
يكي يكي بشقاباشونو گرفتم و براشون ماكاروني ريختم و دادم دستشونو باهم مشغول خوردن شديم
سرم پايين بودو داشتم غذامو ميخوردم كه حس كردم يه چيز افتاد رو پام سرمو كج كردم و به پام خيره شدم از چيزي كه ميديدم دهنم يه متر باز شد از جام بلند شدمو پامو تكون دادم يه سوسك مصنوعي روي پام بود به سيمين و سوگل خيره شدم كه سعي ميكردن خندشونو نشون ندن
با حرص و عصبانيت گفتم:سيمين و سوگل بيايين تو اتاق من كارتون دارم
و بعدم بدون توجه بهشون رفتم تو اتاقم و منتظر شدم تا بيان ديگه بيش از حد شوخيشون گرفته بود
بعد از 2دقيقه وارد اتاق شدن و درو بستن
برگشتم سمتشونو فرياد زدم:اين چه غلطي بود كه كردين هان؟حالا رو پاي من سوسك ميندازين ؟
سرشونو انداختن پايين دوباره فرياد زدم :فقط يه بار ديگه يه بار ديگه اين كاراي احمقانتونو انجام بدين كاري ميكنم كه مرغاي هوا به حالتون گريه كنين حالم گمشين بيرون
سيمين و سوگل با گريه از اتاق خارج شدن
با اعصاب خردي دستي به صورتم كشيدم و نشستم روي صندلي واقعا ديگه بيش از حد بي مزه شده بودن
در اتاق باز شد و ساناز اومد تو اتاق و درو بست
بي توجه بهش هنوز سرم پايين بود كه اومد و كنارم زانو زد و دستمو گرفت و گفت:سيما خواهش ميكنم انقدر خودتو اذيت نكن سيمين و سوگل از كارشون خيلي پشيمونن ببخششون اونا فقط خواستن شوخي كنن
با صداي نسبتا بلندي گفتم:شوخي كنن؟مگه الان وقت شوخيه؟تو و سپيده حداقل تمرين ميكنين اون دوتا فقط دارن بازي ميكنن هيچ حاليشون نميشه سه روز ديگه مسابقه داريم اين مسابقه همه زندگي ماست ميفهمي ثمره ي 3سال تلاشمونه اينا فقط بلدن بخندن و شوخي كنن اينجوري پيش بره جاشونو با دونفر ديگه عوض ميكنم برو اينو بهشون بفهمون برو
سري تكون دادوگفت:سيما يكم فكر كن اونا قصدي نداشتن به هرحال من باهاشون صحبت ميكنم توام انقدر حرص نخور
از جاش بلند شدو به سرم بوسه زد و از اتاق خارج شد
اينا هيچكدوم نميفهميدن اين مسابقه همه زندگي منه همشون ميدونن شه جونمو ميدم اما بايد اين مسابقرو ببرم بايد شروين شكست بدم بايد....
از رو صندلي بلند شدمو از اتاق خارج شدم با اينكه تقصير اونا بود اما بايد از دلشون در مياوردم
romangram.com | @romangram_com