#رقاص_های_شیطون_پارت_57
باهم از سالن خارج شدیم و رفتیم توی حیاط
اولش ساکت بود ... هوا سرد بود و منم سردم شده بود و میلرزیدم
بهم نگاه کرد از اون نگاهایی که باعث شده بود جذبش بشم و عاشق بشم عاشق چشماش و غرورش
با لبخند گفت:سردته؟
سری تکون دادموگفتم:آره خیلی
وایستاد و برگشت طرفم ... دست به سینه منتظر نگاهش کردم
دستی ب صورتش کشید و گفت:ببین سیما نمیخوام مقدمه چینی کنم یا....
حرفشو ادامه نداد ... سرمو کج کردم و گفتم:خب؟
زیر چشمی بهم نگاه کرد و گفت:اونجوری نگام نکن
سرمو صاف کردم وگفتم:پس چطوری نگات کنم؟
سرشو تکون داد و گفت:یه جوری که بتونم حرفمو بزنم
سرمو به نشونه باشه تکون دادمو چشمامو لوچ کردم و گفتم:اینجوری خوفه؟
خندید و گفت:نه دیوونه مثل همیشه نگاه کن
سرمو تکونی دادم و عادی نگاهش کردم
لبخندی زد و گفت:راستش سیما .... خب چجوری بگم
لبخند زدمو گفتم:مثل همیشه باش.... راحت حرفتو بزن
باشه ای گفت و یه نفس عمیق کشید و زیر لب گفت:دوستت دارم
romangram.com | @romangram_com